اعدام در ایران امروز
محمد جاوید گوانی
مجازات اعدام را میتوان آشکارترین شکل بیان قدرت و نمودی واضح بر حضور اندیشههای زور باور، و بلکه اعتیاد به اطاعت از قوانین قدرتمدار در یک جامعه دانست ،اعدام در یک کلام یعنی تبعیض مطلق بر قرار کردن به سود قدرت و تلاش برای رفع مسئولیت فردی و جمعیِ و پاک کردن صورت مساله دربرابر بزهکاری در بحبوحه دوران گذار از استبداد دینی در ایران ، توجه به نقش ویرانگر دستگاه قضایی ولایی و به ویژه سامانه جزائی حاکم بر جمهوری اسلامی که به سوی خشونت گستری دایمی روان است ، یک ضرورت علمی است، تنها از رهگذر بر پا شدن یک بحث عمومی انتقادی است که جامعه ما میتواند از تاثیر ویرانگری که انواع مجازاتهای خشونت گستر بر روح و روان مردم دارد آگاه شود.
با در نظر داشتن تحولات سر نوشت سازی که اخیرا با گسترش جنبش همگانی در جامعه رخ داده است، به خصوص توسّل بی محابانه نظام قضایی سرکوبگر حاکم به حربه مجازاتهای موهن و غیر انسانی علیه مخالفان سیاسی ،که حتی از محدودیتهای قوانین خود نظام نیز تجاوز کرده است ، اهمیت بحث در باره اعدام و باز اندیشی وجوه متعدد آن به ویژه از جهت ارتباطی که با دین دارد بر کسی پوشیده نیست لازم میدانم چند نکتهٔ اساسی را در اینجا به طور فشرده یاد آور شوم
1. خشونت گستران، به ویژه در جوامع مسلمان، کار را به جائی رسانده اند که میراندن و بسا به کام مرگ رفتن، ارزش گشته است.
به تعداد حیات ستانان قضایی، فیلسوف و نظریه پرداز مرگ اندیش نیز پیدا شده اند تا میراندن را نوعی ارزش تلقی کرده و هر روز نیز نظریه ای، روشی و قاعده و قانونی برای آن ساخته و نشر دهند.
هم اکنون در کشور ما، نظریه هایی چون «انسانها یا دوست اند یا دشمن ,انسان دارایِ سرشتی خشونت آمیز است,حرکت قسری,النصر بالرعب, مرتب ساخته و پرداخته و بازنشر می شوند. متاسفانه این گونه فلسفه های ضد حیات به عنوان نظریه راهنما و تشویق گر روشهای سخت سبعانه برای کشتن و تجاوز به حق حیات، با یارانه حکومت ولایی تولید انبوه می شوند. از این رو، در جامعه ایران و در دیگر جامعه ها، نیازی شدید به بازشناسی حق حیات و روشهای تجربی– به معنای روشهایی که در عمل قابل اصلاحند- در راستای تحقق زیستن-در-کرامت و در برخورداری از حقوق ذاتی انسان وجود دارد. در شرایط امروزی و در جهان فعلی هیچ راهی برای گذار به یک جامعه سالم نیست مگر آنکه انسانها را از حقوق ذاتی حیات و استقلال در گرفتن تصمیم و آزادی در گزینش نوع تصمیم، آگاه، و ، به یمن عمل به این حقوق بتوانند از اعتیاد به اطاعت از قدرت و خشونت رها شوند.
۲. رابطه ها واﮊگونه گشته اند؛ بنا بر دو حق استقلال و آزادی، که نبودشان حیات انسان را میان تهی می کند، حق اینست که کسی بر دیگری ولایت ندارد، در حالی که در ایران امروز تبلیغ می شود ولایت مطلقه یکی بر دیگران اصل الاصول دین است و مخالفان آن محاربانند و مستحق حذف شدن از صحنه زندگی جمعی! آیا از این واژگونتر می شود، آزادی را بیان کرد؟ در حالی که نگاهی حتی سطحی به روندهای حیاتی، چه در میان انسانها و چه حتی در رابطه با طبیعت و دیگر جانداران، نشان می دهد که ولایت یکی بر دیگران جز ویرانی و تخریب انسان و طبیعت محصول دیگری ندارد. بنابراین ولایت مطلقه فقیه حق نیست، و به قول مرحوم منتظری مصداق ظلم و شرک است، بلکه این ولایت جمهور مردم است که بر وفق حقوق ذاتی انسان و حقوق جمعی آنها و حقوق جانداران و طبیعت، حق است. پس "تجاوز خشونت گسترانه به این حق" است که متجاوز را مستحق«محارب» بودن در برابر حق می گرداند نه نفی ولایت فقیه. لازم است اشاره شود قید "تجاوز خشونت گسترانه" را آوردیم تا مشخص شود که مخالفت با حق، به زبان و یا قلم، کسی را مجرم نمی کند، بسا فرصتی فراهم می کند برای بحث آزاد در باره استقلال و آزادی انسان.
در ایران امروز، نظام سرکوبگر قضایی ولایت فقیه، مطالبه حق، طلب کننده حق استقلال و آزادی را محارب و در خور مجازات اعدام اعلام کرده و زورمداری را دولت حق و مخالفت با آن را «حرب با دولت حق می گرداند! حال درک جهانی و همگانی از حقوق، متجاوز کسی است که به حقوق انسان و حقوق جامعه، آنهم اسلحه به دست و با ابزار شکنجه و سانسور، تجاوز کند. از این دید که به رفتار رﮊیم حاکم بر ایران بنگریم در شگفت می شویم چراکه در پرتو اصول حقوق انسان، آنگونه که در اسناد حقوق بشری جهانی آمده است، قیام بر ضد متجاوز حق هر انسان است. اما می بینیم که رﮊیمی، برای مثال در ایران، نه تنها منکر حقوق انسان می شود، بلکه فراتر رفته و حق مقاومت در برابر خشونت را نیز جرم می داند و برایش مجازات اعدام قائل می شود. در حالی که بدون تردید باید گفت از دید حقوق انسانی، حقِ اختلاف حقی از حقوق انسان است، و حق اعتراض حقی از حقوق انسانهاست، و مطالبه دو حق استقلال و آزادی، حق هر انسان است، نیز قیام برضد دولت غاصب ولایت جمهور مردم، حق مردم است. در این وضعیت، بر مخالفان و منتقدان نظام جزایی ستمگر کنونی است که به جامعه توضیح دهند اگر رﮊیمی به حقوق انسان تجاوز می کند و تلاش برای احقاق حق را محاربه می گرداند، بدین خاطر است که جامعه از حقوق خویش غافل و اعضای آن نیز از حقوق خود، به عنوان انسان غافلند و بکار بردن زور را حتی برضد دارندگان حقوق، عادی تصور می کنند. برآنهاست که به جد به خشونت زدائی قیام کنند، فرهنگ زیستن بدون "مرگ بر" را آموزش دهند و به جنبش همگانی مردم ایران صفت خشونت زدا بدهند وگرنه از دور باطل خشونت ↔ مرگ، بیرون نمی توان رفت.
۳. اما زورپرستانِ غاصب حقوق مردم در ایران، تنها نیستند. در همه جای جهان، تقابل قدرت با حیات، زندگی را بی ارزش و چگونه مردن را جانشین چگونه زیستن کرده است.تخریب زندگی انسان و جانداران و محیط زیست چنان ابعادی بهم رسانده و تا جائی پیش رفته که بیم آن می رود جبر مرگ و ویرانگری کل حیات را روی کره زمین به کام نابودی برد. در وضعیتی چنین، مخالفت با اعدام، می باید بخشی از کوشش روزانه تک تک انسانهای اخلاق گرا برای رهاندن انسانها و جانداران و محیط زیست از کام مرگ باشد و هست.در حقیقت، اندازه زوری که در هر جامعه تولید و مصرف می شود، اندازه بی ارزش شدن زندگی را در آن جامعه نشان می دهد. در چنین جامعه هایی است که خدای بخشنده و مهربان نیز می میرد و مسابقه در خشونت گستری، ارزش می شود و این مسابقه است که به دولت زورمدار امکان می دهد بر چند و چون رفتارهای مرگبار و ویرانگر خود بیفزاید.
بدین قرار، برآنها که به یک جامعه حقوق مدار می اندیشند فرض است تا از دیدگاه خشونت زدائی در سامانه مجازاتها بیاندیشند و بر اساس همچون حق برابری و کرامت می باشد، در جرائم و مجازاتها بنگرند. تردید نکنند که رهایی این سامانه از جبر قدرتِ ضد حیات، جامعه را بر آن می دارد که در اعتیاد مزمن خویش که همانا اطاعت از قدرت است، بیاندیشد و به جد در پی ترک اعتیاد شود. زمان، زمان اعلان خطر است. هشدارها شنیده نشدند و نباید گذاشت که فرصت شنیدن اعلان خطر نیز از دست برود.
۴. یکباره دیگر به جمله سرآغاز این نوشتار بر می گردم؛ جامعه ای که بخواهد حقوقمند بگردد و اعضایش ازحق استقلال و آزادی و حقوق دیگر برخوردار باشند، می باید سامانه جزائی خود را بر اصل عدم تبعیض، بنا برقدرت زدائی، تدوین کند. امر بس مهم دیگری که از آن غفلت می شود، اینست که خشونت به طور عام و مجازات اعدام به طور خاص، ترجمان تبعیض گرایی بس ظالمانه ایست، کسی که دیگری را می کشد، بنا را بر تبعیض می گذارد، اما اگر او یک فرد است که در رابطه با فرد دیگری، بنا را بر تبعیضی می گذارد که قتل دیگری را ناگزیر می کند، جامعه ای هم که به صدور حکم اعدام رأی می دهد، بنا را بر تبعیض می گذارد.
این ادعا که با مجازات اعدام میان حیات قاتل و حیات مقتول، تساوی برقرار می شود، یک مغالطه است. این مدعا هرچند حاکی از یک تساوی صوری است، ولی در واقع، با اعدام، نه تنها یک مرگ، دومرگ فردی و جمعی ما جدی گرفته شود بنا براین فرض است تاهمگی برای رسیدن به ایرانی آزاد از کیفر مرگ همت ورزیم.
خوشبختانه در این روزها که جامعه شاهد بی رحمی افسار گسیخته رژیم در اعدام مخالفان سیاسی است، وقتی به نوع برخورد مردم با این اعدامها توجه می کنیم نشانه های این تحول گفتمانی در افق دیده می شود و این نویدبخش است.