۱۳۹۲ دی ۷, شنبه

تأخیر ۳ ماهه در پرداخت حقوق کارگران پالایشگاه آبادان









نایب رئیس اتحادیه کارگران پیمانی پالایشگاه آبادان از تاخیر سه ماهه در پرداخت حقوق و بیمه کارگران سه شرکت پیمانکاری مستقر در بندر صادراتی ماهشهر خبر داد.
«سیامک ملک» در این باره به ایلنا گفت: سه شرکت پیمانکاری «میخک قشم»، «عدالت کار» و «به‌ساخت» که تحت مسئولیت پالایشگاه آبادان در بندر صادراتی ماهشهر فعالیت دارند، به طور میانگین سه ماه است که پرداخت حقوق کارگران خود را به تاخیر انداخته‌اند.
او با بیان اینکه در هر کدام از این شرکت‌ها بیش از ۳۰ کارگر پیمانی کار می‌کنند، افزود: شرکت «میخک قشم» در زمینه خدمات نظافتی و «عدالت کار» و «به‌ساخت» نیز در زمینه تعمیرات مخازن و ابزار دقیق در بندر صادراتی ماهشهر فعالیت دارند.

اعتصاب کارگران نیروگاه دماوند در اعتراض به مسائل صنفی









حدود ۱۰۰ نفر از کارگران نیروگاه دماوند صبح امروز در واکنش به بی‌توجه‌ای به اعتراضات‌ گذشته‌شان، بار دیگر در مقابل درب ورودی این نیروگاه تجمع کردند.
یکی از کارگران حاضر در این تجمع، در توضیح علت برگزاری مجدد اجتماع اعتراضی کارگران نیروگاه دماوند به ایلنا گفت: ۵۱۰ کارگر شاغل در این نیروگاه بیش از یک سال است بابت معوقات پراکنده حقوقی طی سال‌های ۹۰ تا ۹۱، از جمله اضافه کاری، عیدی، پاداش و بن کارگری از این نیروگاه طلبکارند.
این کارگر در تشریح جزئیات خواسته‌های حقوقی کارگران گفت: بن کارگری، حق کنترل فرکانس و پاداش تولید کارگران از سال ۹۰ پرداخت نشده است. همچنین کارفرما مکلف است هر سال دو دست لباس کار در اختیار کارگران قرار دهد اما کارگران همچنان با لباس‌های کار سال ۹۰ مشغول کارند.
وی افزود: به جز مطالبات معوقه یاد شده، کارگران نیروگاه دماوند در یک سال و نیم گذشته دستمزد ماهیانه خود را با تاخیر دریافت کرده‌اند.
این کارگر با بیان اینکه تاخیر در پرداخت مطلبات قانونی کارگران بعد از واگذاری و انتقال مالکیت نیروگاه دماوند از وزارت نیرو به بنیاد شهید آغاز شد، افزود: کارفرمای جدید در خصوص پرداخت مطالبات سال ۹۰ کارگران نیز بی‌توجه است.

سرقت از منزل نسرین ستوده در غیاب ایشان









خانواده ستوده پس از بازگشت از مسافرت شاهد شکسته شدن در منزل، تفتیش و سرقت از منزلشان بودند.
رضا خندان همسر نسرین ستوده ساعاتی پیش در فیسبوک خود نوشت، «دو ساعتی می‌شود که از یک سفر یک روزه برای شرکت در مجلس ختم یکی از اقوام که دو روز پیش بر اثر تصادف جان‌اش را از دست داده است، به خانه برگشته‌ایم.»
«علاوه بر چهرهٔ و حشت زدهٔ بچه‌ها و خاله‌شان و درب شکستهٔ آپارتمان این  تصویر یکی از اتاق هاست که این چنین شخم زده شده است. هنوز دقیقا نتوانسته‌ایم چیزهایی را که برده شده است را لیست کنیم. تقریبا هیچ چیز ارزشمندی در خانه نمانده است.»
«اینکه این اتفاق چقدر با جنجال‌های اخیر مرتبط هست یا نه؟ اثبات‌اش بستگی به نیروی انتظامی و مامورین امنیتی و ارادهٔ آن‌ها برای پیگیری موضوع و پیدا کردن عاملین این اتفاق دارد.»
«همه می‌دانند نیروی انتظامی و اداره آگاهی و مدل به مدل نهادهای امنیتی و قضایی در این کشور آن قدر قدرت و اختیار دارند که ظرف ۴۸ ساعت عاملین را پیدا بکنند.»
«ما منتظر می‌مانیم تا نتیجهٔ اقداماتشان را اعلام کنند.»
طی روزهای اخیر اهدای جایزه ساخارف در سفارت یونان در تهران، جنجال های رسانه ای را در پی داشت.

احضار یک شهروند اهل سنت به وزارت اطلاعات









محمد نجاری زندانی اهل سنت که به همراه سایر دانشجویان اهل سنت پس از ۱۸ ماه زندان آزاد گردید، به وزارت اطلاعات احضار و مورد تهدید و ضرب و شتم قرار گرفت.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، محمد نجاری زندانی عقیدتی زندان رجایی شهر کرج و دانشجوی اهل سنت که در شهریور ماه سال جاری پس از ۱۸ ماه از زندان مزبور آزاد شده بود، در پی چندین بار احضار به اداره اطلاعات شهر تکاب، روز چهارشنبه ۴ دی ماه به اداره اطلاعات این شهر احضار و مورد ضرب و شتم، اهانت و تهدید قرار گرفت.
یک منبع موثق محلی به گزارشگر هرانا گفت: «دو تن از بازجویان اداره اطلاعات شهر تکاب بنام‌های (اسماعیلی و صدرا) محمد نجاری را مورد ضرب و شتم شدید، اهانت و تهدید قرار داده تاجایی که آثار ضربات آن‌ها برچهره وی نمایان است.»
مامورین محمد نجاری را تهدید کرده‌اند که حق ندارد به‌خانواده زندانیان اهل سنت سر بزند و یا به دنبال وکیل برای این زندانیان باشد. همچنین مامورین وی را تهدید کرده‌اند که دیگر تبلیغ عقاید خود را نکند.
این منبع در ادامه گفت: «مامورین وزارت اطلاعات به محمد نجاری گفته‌اند که باید به روستای زادگاه خود که روستایی دور افتاده است بازگردد.»

اعدام پنج زندانی در محوطه زندان دیزل‌آباد









طی روزهای چهارشنبه و پنجشنبه ۴ و ۵ دی ماه ۵ زندانی با اتهام قتل عمد در زندان مرکزی کرمانشاه دیزل‌آباد از طریق چوبه دار اعدام شدند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، سحرگاه روز چهارشنبه ۴ دی ماه سال جاری فردی به‌نام «علی آقا زارعی» به همراه دونفر دیگر به اتهام قتل عمد در زندان دیزل‌آباد به‌دار آویخته شد.
براساس گزارش دیگری از کرمانشاه، سحرگاه روز پنج‌شنبه ۵ دی ماه نیز فردی به‌نام رسول کریمی به همراه یک زندانی دیگر از همین زندان که تا لحظه تکمیل خبر هویتش مشخص نشده است در زندان دیزل‌آباد کرمانشاه به اتهام قتل عمد از طریق چوبه دار اعدام شدند.
گفتنی است، هیچ یک از اعدام‌های فوق در رسانه‌های رسمی ایران اعلام نشده است.

محکومیت قطعی سه شهروند بهایی در سمنان









دادگاه تجدید نظر سمنان حکم ۲۰ ماه حبس برای سه شهروند بهایی ساکن این شهر را تائید کرد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران،  طبق رای دادگاه تجدید نظر، حکم بدوی یک سال حبس تعزیری اردشیر فناییان به هشت ماه حبس تعزیری تقلیل پیدا کرد؛ همچنین محکومیت ۹ ماه حبس تعزیری دو شهروند بهایی دیگر به نام‌های گلرخ فیروزیان و شیدرخ فیروزیان به شش ماه حبس تعزیری تبدیل شد.
یادآوری می‌شود این سه شهروند بهایی در حال حاضر تا احضار جهت اجرای حکم به قید وثیقه آزاد می‌باشند.
هم‌چنین اکبرپور حسینی زندانی بهایی شهر سمنان که در حال گذراندن محکومیت ۱۸ ماهه در زندان شهر مزبور بود پس از گذراندن نیمی از دوران محکومیت در تاریخ ۴ دی ماه طبق آزادی مشروط از زندان سمنان آزاد شد.

سازمان معلمان ایران خواهان لغو یک تفاهم نامه شد









طی یک تفاهم نامه میان اداره کل آموزش و پرورش تهران و حوزه علمیه تهران، مدارس دولتی تحت پوشش این طرح، به مدارس وابسته به حوزه علمیه تبدیل می‌شود بر اساس این سند، مدیریت حوزه با استقرار روحانی ثابت در این مدارس، مدیریت تربیتی مدارس را بر عهده خواهند گرفت.
در این سند، اداره کل آموزش و پرورش تهران، تعهداتی را به حوزه علمیه داده است که برخی از آن‌ها به شرح زیر است:
«۵ – ۳: تعیین مکان مشخص برای روحانی به عنوان دفتر کار برای ارائه مشاوره و یا پاسخگویی به سوالات و ارتباط با خانواده‌ها
۸ – ۳: ابلاغ حکم روحانیون تعیین شده از طرف معاونت به مناطق و مدارس
۹ – ۳: حمایت و تامین نیازهای مالی و امکانات لازم به صورت ویژه
۱۰ – ۳: زمینه سازی برای استفاده مستمر از روحانی مدرسه و اساتید حوزه علمیه در جلسات خانواده‌ها، دانش آموزان و معلمان»
۱-اگر چه ارتباط و تعامل اصل پذیرفته شده‌ای در روابط و معادلات سازمانی است، اما نکته مهم آن است که این ارتباط نباید منجر به خدشه دار شدن استقلال و هویت سازمانی مانند آموزش و پرورش شود.
هر سازمانی کارکرد خاص خود را دارد و آموزش و پرورش متولی اصلی تعلیم و تربیت رسمی در کشور است و این اختیار به هیچ وجه قابل تفویض نبوده و نیست!
۲-در حالی که بسیاری از مدارس ما فاقد کتابخانه، آزمایشگاه، اتاق (سالن مطالعه) و حتی نمازخانه و… می‌باشد، آموزش و پرورش ما چگونه می‌خواهد مکان مشخص و یا ثابتی را برای فعالیت کار این عزیزان فراهم آورد؟
آیا مسئولان وزارت آموزش و پرورش به کارکرد‌ها و محدودیت‌های دستگاه تحت مدیریت خویش واقفند؟
۳-در حالی که آموزش و پرورش ما درگیر کسری بودجه، فقدان اعتبار لازم برای پرداخت سرانه مدارس، پرداخت اضافه کار عوامل اجرایی مدارس، معوقات حق التدریس از سال تحصیلی قبل و… است، مسئولان آموزش و پرورش چگونه و طبق چه محاسباتی قرار است نیازهای مالی این سند را برآورده و امکانات لازم را در حد «ویژه» برای طرف مقابل تامین کنند؟
آیا وزارت آموزش و پرورش بودجه‌ها و یا اعتبارات دیگری دارد که فرهنگیان و تشکل‌های معلمان از آن اطلاعی ندارند؟
۴-کمبود مربی بهداشت در مدارس معضلی است که در ۶ سال گذشته برای حل آن وزرای آموزش و پرورش و بهداشت پیشنهاد‌ها و برنامه‌های مختلفی اعلام کرده‌اند که هیچیک تاکنون عملیاتی نشده و با بازنشسته شدن مربیان قدیمی هر روز به دامنه این مشکل افزوده می‌شود.
افزایش چشمگیر بیماری‌های پرخطر همچون هپاتیت و ایدز در جوامع امروزی و نیاز به آموزش شهروندان برای جلوگیری از گسترش این بیماری‌ها به خصوص در آموزش و پرورش که بزرگ‌ترین جامعه تحت پوشش یعنی کودکان و نوجوانان ۷ تا ۱۸ را در مجموعه خود دارد لزوم به کارگیری مربیان و معلمان بهداشت را در سایر مسائل بهداشتی به روز افزایش می‌دهد اما در کشور ما این موضوع از سوی مسئولان مغفول مانده است.
“در حال حاضر مدارس کشور به ۱۷ هزار مربی بهداشت نیاز دارد.”
رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات در فروردین ۱۳۹۰ عنوان کرده است: «که هم اکنون به ازای هر سه هزار و ۵۰۰ دانش آموز یک مربی بهداشت در ایران فعالیت می‌کند در حالی که حداقل مطلوب میانگین یک مربی به ازای هر ۷۰۰ دانش‌آموز است.»
حال سوال ما از مسئولان وزارت آموزش و پرورش آن است که برای بهداشت مدارس چه تفاهم نامه و یا همکاری با متولی بهداشت و درمان کشور به امضا رسانده‌اند وآیا به این مشکلات واقفند؟
آیا در مدارس ما، مربیان بهداشت، مشاوران و یا حتی مربیان هلال احمر حضور دارند؟
۵-در مدارس ما، پست سازمانی «معاون پرورشی» با وظایف و کارکردهای مشخص تعریف شده است. همچنین معلمان دینی وظیفه آموزش آموزه‌های دینی را بر عهده دارند.
آیا قرار است پست جدیدی در سازمان آموزش و پرورش تعریف شود، در حالی که هیچ گونه تناسب منطقی ومناسب میان تعداد دانش آموزان و کارکنان آموزش و پرورش وجود ندارد؟
حضور روحانیون محترم در مدارس چه نسبت سازمانی و کارکردی با پست‌های سازمانی خواهد داشت؟
آیا واگذاری «تربیت دینی» مدارس به نهادی خارج از آموزش و پرورش، به معنای زیر سوال بردن زحمات و تلاش‌های معلمان دینی و معانین خدوم و زحمتکش پرورشی در مدارس نیست؟
۶- «مساجد» با معماری خاص و نیز فضای روحانی که دارند بهترین جا و مناسب‌ترین مکان برای انتقال و پرورش آموزه‌های دینی هستند.
روحانیت با در اختیار داشتن حدود ۷۰ هزار مسجد و بیش از ۱۰ هزار امام‌زاده، پایگاه‌های نماز جمعه، کانال‌های صدا و سیما و… چه نیازی به ورود مستقیم به مدارس دارد؟
اگر در تربیت دینی مشکلی وجود دارد که دارد، آیا راه حل آن حضور مستقیم روحانیت در همه زمان‌ها و مکان‌ها می‌باشد؟
به گمان ما، این مشکل راه حل‌های دیگری دارد که باید آن را یافت…
رئیس جمهور محترم در جریان انتخابات اخیر فرمودند: «من قبول دارم هر نظام سیاسی اجتماعی، تاکیدات ایدئولوژیک و سیاسی روی آموزش و پرورش دارد ولی در کشور ما نگاه سیاسی و ایدئولوژیک به آموزش و پرورش خیلی شدید است.»
سازمان معلمان ایران به عنوان یک نهاد مدنی از مسئولان وزارت آموزش و پرورش به جد می‌خواهد تا قبل از هر گونه اقدام و فعالیت، به فرآیند نیازسنجی و بازخورد توجه داشته و کارشناسی‌های لازم را با توجه به موانع و محدودیت‌های سازمانی مد نظر قرار دهند.
سازمان معلمان ایران ضمن درخواست لغو این تفاهم نامه، از مسئولان وزارت آموزش و پرورش مصرانه انتظار دارد تا در جهت برنامه‌های دولت تدبیر و امید حرکت کرده و میراث دار اقدامات نادرست و غیر کار‌شناسی وزرای قبلی نباشند

با مادر مصطفی کریم بیگی در چهارمین سالگرد


سنگ قبر را دو روز قبل از تولد مصطفی شکستند و هر تکه‌اش را به جایی از آن محل پرتاب کرده بودند.

مصطفی کریم بیگی یکی از کشته شدگان در اعتراضات وقایع ششم دی ماه ۱۳۸۸ بود. او در حوالی خیابان نوفل لوشاتو مورد اصابت گلوله از ناحیه سر قرار گرفت.
خانواده وی می گویند پیکر او کالبد شکافی شده بود و اثر گلوله در پیشانی‌اش مشهود بوده است. هم‌چنین با وجود سکونت او در تهران، ماموران امنیتی اجازه دفن او را در شهر تهران نداده‌اند، به همین خاطر خانواده او مجبور شدند او را هنگام غروب آقتاب در شهریار کرج دفن کنند.
بهروز جاوید تهرانی به مناسب چهارمین سالگرد قتل وی گفتگویی با مادر وی انجام داده است که متن آن به شرح زیر است:

ابتدا ضمن تشکر از اینکه قبول کردید در سالگرد جانباختن ایشان با ما گفتگو کنید تشکر میکنم و از شما می خواهم به صورت مختصر ایشان را برای خوانندگان ما معرفی کنید.

مصطفی ۲۶ ساله بود، فرزند ارشد و تنها پسر خانواده. همه ی فامیل جور دیگری دوستش داشتند، پر از اطلاعات بود و اهل مطالعه، پسر منطقی و آرامی بود، برای آینده‌اش برنامه‌ها داشت اما…

چه طور خبر مرگ ایشان به گوشتان رسید؟

۱۴ روزی بود که از این آگاهی به آن آگاهی دنبال مصطفی بودیم و نامه نگاری می کردیم. در ‌‌نهایت در آگاهی شاپور در بین عکس‌های اجساد او را شناسایی کردم اما مامورین با صحنه سازی و فریب، طوری به من قبولاندند که، من اشتباه کرده‌ام و آن جسد پسرم نیست. سپس نامه‌ای دادند و مرا به پزشکی قانونی کهریزک فرستادند. من و دخترم و یکی از دوستان پسرم به آن جا رفتیم و او را در بین اجساد مجهول الهویه دیدیم. من دیگر چیزی به یاد ندارم‌‌ همان جا خشک شدم و مرا به خانه رساندند…

مسئولین چگونه با این مسئله برخورد کردند؟ اساساً چه مشکلات و تهدیداتی بعد از مرگ ایشان برای شما به وجود آمد؟

در‌‌ همان اولین روز‌ها پدر و خواهر مصطفی را خواستند و گفتند امریکا پسر شما را کشته و در مراسم تدفین مامورین خواهند بود. از ما خواستند که هیچ سر و صدایی نکنیم و با هیچ رسانه ای مصاحبه‌ای نداشته باشیم. چند روز بعد از مراسم هفتم هم عده‌ای به منزل ما آمدند و خواستند که بگوییم مصطفی بسیجی بوده، اما با مخالفت ما روبه رو شدند و راه‌شان را گرفتند و رفتند… بعد از آن تهدید‌ها اکثراً تلفنی بود و یک بار هم حتی گفتند به‌‌ همان راحتی که پسرت را کشتیم دخترت را هم می‌کشیم و من گفتم کشتن کار شماست مرا هم بکشید.

آیا شما شکایتی در مراجع قضایی ایران مطرح کردید؟ برخورد مسئولین قضایی با طرح شکایت شما چگونه بود و چه نتیجه‌ای حاصل شد؟

والا در خصوص شکایت باید بگویم که ما وکیل گرفتیم تا پیگیر کارمان باشد اما او هم گفت نتیجه‌ای نمی‌دهد و کار را به دیه رساند؛ ما هم که دیه نمی‌خواهیم؛ ما علت مرگ را می‌خواهیم، می‌خواهیم قاتل بیاید و بگوید از که دستور گرفته… مگر مصطفای من چه کار می‌کرده که سزایش چنین مرگی بوده که حتی حاضر نشدند در دادگاه‌های خودشان هم محاکمه‌اش کنند؟

دیه را از طرف چه کسی به شما پیشنهاد کردند؟ چه کسی باید در صورت موافقت شما، به شما دیه بدهد ؟

پلیس امنیت. به ما بار‌ها گفته بیایید و دیه بگیرید و وقتی می‌گوییم دیه نمی‌خواهیم علتش را می‌پرسند و سوال پیچمان می‌کنند.

مصطفی از کدام ناحیه تیر خورد؟

مصطفی از ناحیه‌ی سمت چپ و پیشانی تیر خورده بود.

نوع اسلحه را متوجه شدید؟

آنقدر جای تیر کوچک بود که باورمان نمی‌شد مصطفی مرده باشد. دائم با خود می‌گفتم مصطفی خوابیده است و برای این که ما را بترسانند، از مصطفی در حالتی که خوابیده عکس انداخته‌اند. نوع اسلحه را به ما نمی‌گویند و علت شهادت را هم چیز دیگری عنوان کردند. اما از جلو جای گلوله کوچک بود و از پشت که گلوله بیرون زده بود، سر شکافته شده بود، جوری که پسرم پشت سر نداشت. حتی به پدر مصطفی هم گفتند که شما می‌دانید مصطفی با چه اسلحه‌ای تیر خورده! که پدر مصطفی گفته بود من باید بدانم یا شما که تیر زده‌اید؟ در برگه‌ی پزشک قانونی نوشته‌اند علت مرگ اصابت جسم نوک تیز بوده. در برگه‌ی گواهی فوت هم  علت مرگ را علائم و حالات بد تعریف شده و مبهم، نوشته‌اند.

جدا از برگه‌ی پزشک قانونی که به شما ندادند، مقامات قضایی به صورت شفاهی پذیرفتند که مصطفی تیر خورده؟

بله، به صورت شفاهی قبول کردند که مصطفی تیر خورده.

انتظارتان از مردم و مسئولین چه هست؟

مردم همین که به سر مزار می‌آیند دنیایی به ما لطف می‌کنند. ما از مردم انتظاری نداریم. از مسئولین هم تنها انتظارمان معرفی قاتل است.

پیشتر مطلع شدیم که سنگ مزار ایشان را شکسته اند آیا این موضوع را تائید میکنید؟

بله سنگ قبر را دو روز قبل از تولد مصطفی شکستند و هر تکه‌اش را به جایی از آن محل پرتاب کرده بودند.

شما در حین وقوع این واقعه در محل حضور داشتید؟ آیا متوجه شدید چه کسانی مرتکب این عمل شدند؟

خیر، ما آنجا نبودیم اما مردم دیده بودند که دو تا موتور سوار آمده بودند و شکسته بودند و تلفنی گفته بودند که ماموریت انجام شد و رفته بودند…

اگر قاتل مصطفی را به شما معرفی کنند با قصاص موافقت می‌کنید؟ اولین حرفی که به وی می‌زنید چیست؟

من از قصاص قاتل می‌گذرم اما این به این معنی نیست که می‌بخشمش. اما ازش می‌گذرم. اگر قاتل را ببینم تنها سوالم از او این خواهد بود که آیا فرزندی دارد؟ آیا عزیزی دارد؟
تنها چیزی که در حال حاضر من را خوشحال می‌کند، آزادی زندانیانمان هست؛ زندانیان سیاسی، از گمنام ترین تا شناخته شده‌ترین‌هاشان. این آزادی ها حکم دیه ی پسرم را پیدا می کند. من اگر از خون قاتل می‌گذرم، در ازایش مطالباتی دارم که یکی از آن‌ها آزادی بی‌چون و چرای زندانیان سیاسی هست.

مراسم‌های مصطفی تاکنون بدون مشکل برگزار شده یا تحت تدابیر امنیتی بوده؟

مراسم مصطفی با حضور مامورین انجام شد. برای سالگردش هم بودند و تولد پارسالش را هم نگذاشتند برگزار کنیم.

از مسئولین کسی برای دلجویی نزد شما نیامد؟

از مسئولین که هیچ کس به دیدار ما نیامد، اما خانم رهنورد و خانم ابتکار و بقیه‌ی دوستان سبز به دیدارم آمدند و مرا هیچ وقت تنها نگذاشته‌اند و خودم هم تا آن‌جا که توانسته‌ام به دیدار همه‌ی خانواده‌های کشته شدگان رفته‌ام تا همه بدانند که ما پشت به پشت یکدیگر ایستاده‌ایم.

مصطفی، پیش از برگزاری انتخابات هم فعال بود؟

خیر. مصطفی رای نداده بود اما بعد از انتخابات به بیرون آمد و از میرحسین و کروبی دفاع کرد. در میدان هفت تیر مصطفی کنار کروبی ایستاده بود. همیشه هم با شال سبز بیرون می‌رفت…

آیا قبل از انتخابات، مصطفی فعالیت سیاسی داشت؟

مصطفی فعالیت سیاسی‌اش را از دبیرستان آغاز کرده بود. دوستان دبیرستانی‌اش کلی خاطره از مصطفی دارند که می‌توانم برایتان تعریف کنم.
مثلاً یکی از دوستان مصطفی تعریف می‌کند که در روز قدس سال ۸۸ با مصطفی قرار داشته تا با هم به راهپیمایی سبز مردم بروند. دوستش می‌گفت: “سر کریم‌خان با مصطفی قرار داشتم که دیدم مصطفی زود‌تر از من رسیده و با دو تا بسیجی مشغول صحبت است. راستش کمی ترسیدم، اما جلو رفتم. دیدم مصطفی خیلی محکم در حال دفاع کردن از مواضع‌اش هست و در جواب آن‌ها که می‌گفتند موسوی برای قدرت آمده، مصطفی می‌گفت اگر موسوی خواهان قدرت بود، این همه سال از همه چیز دور نمی‌ماند و خودش را کنار نمی‌کشید. بعد از این‌که از بسیجی‌ها دور شدیم، به مصطفی گفتم آخر چرا با این‌ها بحث می‌کنی؟ گفت که تنها سلاح ما گفتگوست؛ ما باید با گفتگو بتوانیم حتی یکی از این‌ها را هم شده، با نظر خودمان آشنا کنیم تا بدانند چی می‌خواهیم و چه دارد می‌گذرد.” …که البته دوست مصطفی با خنده ادامه می‌دهد که بعدش حسابی هم از بسیجی‌ها کتک خوردیم.

از حزب یا گروه خاصی حمایت می‌کرد یا صرفاً به شرایط جامعه معترض بود؟

مصطفی وابسته به گروه خاصی نبود، فقط معترض بود و آزادی خواه. با خیلی از دوستاش فعالیت داشت و صحبت می‌کرد و برنامه‌هایی داشت. مصطفی در دوران دبیرستان هم گروهی درست کرده بود که اسمش “جنبش دانش آموزی ایران” بود و به طور خلاصه اسمش را گذاشته بودند “جدا”.

 فکر می‌کنید تیر خوردن مصطفی، برنامه ریزی شده بود؟

راستش نمی‌دانم. خودم خیلی به این موضوع فکر کردم اما واقعا نمی‌دانم. ممکن است که در روز‌های قبل به خاطر قد بلند و صدای رسایش، شناسایی شده باشد.

 در تمام تظاهرات‌ها حضور داشت؟

تمامش را رفته بود؛ بدون حتی یک روز غیبتت. مصطفی ۱۸ تیر هرسال هم به انقلاب می‌رفت و در آن جا حضور داشت؛ حتی با آن سن کم‌اش.

 شما مخالف نبودی؟ نگران نبودی؟

من خودم هم می‌رفتم، دخترم هم می‌رفت. چطور ممکن بود کاری را که خودم هم می‌کنم، از پسرم بخواهم انجام ندهد؟ در خونه‌ی ما آزادی هست. البته من نگران بودم اما نظر مصطفی و رای‌ش این بود که در تظاهرات‌ها باشد، من هم باید به نظرش احترام می‌گذاشتم و روی دل مادرانه‌ام که پر از نگرانی بود پا می‌گذاشتم.

شبی که مصطفی به خانه بازنگشت، آیا فکرش را می‌کردید که بقتل رسیده باشد؟

من اصلاً فکر نمی‌کردم مصطفی شهید شده باشد. مصطفی ۳ یا ۴ روز قبل از شهادتش به من گفته بود که مامان اگر من را بازداشت کردند، پشت در زندان نیا و گریه و التماس نکن، این برای من از هر شکنجه‌ای بد تر است…شبی که مصطفی نیامد، تمام خیابان‌های تهران را با خواهرش زیر پا گذاشتیم. همه جا رفتیم، اما اثری از او نبود…

بزرگ‌ترین آرزوی شما در مورد مصطفی که در حال حاضر برایتان به حسرت تبدیل شده، چیست؟

بزرگ‌ترین آرزوی مادرانه‌ام دامادی‌اش بود که برایم حسرت شد. کسی توی زندگی‌اش نبود، اما آرزو داشتم داماد شدنش را ببینم. آرزوی دیگرم، عاقبت به خیری‌اش بود که واقعا عاقبت به خیر هم شد؛ چه چیزی بهتر از این‌که آدم جانش را با اختیار برای ایران و مردمش بدهد؟
هنوز چهلم مصطفی نشده بود، دلم برای در آغوش کشیدن تنگ شده بود که به خوابم آمد و مرا بغل کرد. انگار که با کسی آمده باشد و باید سریع می‌رفت. آمد روی تختم نشست و مرا در آغوش کشید و آن کسی که با او بود اشاره‌ای به علامت رفتن زد و مصطفی رفت بی‌آنکه حتی حرفی بزند شب چهلم هم به خواب خواهرش آمد و گفت برای چهلمم به بابا بگویید که برایم آب سیب و خیار خیرات کند. البته خواب زیاد دیدیم…

شما سالگرد مصطفی را چه روزی حساب می‌کنید؟

سالگرد مصطفی را ۶ دی حساب می‌کنیم، همان روزی که شهید شد.
پایان
بخشی از سخنان مادر مصطفی کریم بیگی


تطهیر یا تکفیر / ماهان محمدی









چند روزی بود که سانحه منجر به فوت مادر و همسر پیمان ( امیر رضا ) عارفی ، به بهانه ای تبدیل شد برای ایجاد موجی از تنش و التهاب و هیجان و دلیلی برای مشغول شدن بخشی از فضای ارتباط مجازی و همین امر باعث شد تا این اتفاق که به واقع متاثر کننده بود به کمک بعضی مجموعه های خبری شناخته شده به فکاهی وحشت تبدیل شود و فرصتی بسازد برای بعضی تسویه حساب های قدیمی و عصبی. اما حالا که تا حدودی التهاب ها فرو کش کرده شاید امکانی باشد تا کمی با حوصله و بیرونی تر به اتفاق افتاده نگاه کنیم و دلیل این همه آشفتگی ها را ببینیم. شاید برای رسیدن به قدری از حقیقت، بررسی چگونگی قرارگرفتن سوژه اصلی این اتفاق ها یعنی امیر رضا عارفی در چنین شرایطی راه بهتری باشد.
پیمان (امیر رضا) عارفی در سال ۸۸ به اتهام ارتباط ،عضویت،همکاری با رادیویی بنام تندر دستگیر و پس از محاکمه در دادگاه علنی نمایشی ابتدا به اعدام محکوم شد که این حکم پس از شکسته شدن به پانزده سال حبس و تبعید در زندان مسجد سلیمان تغییر پیدا کرد، و درسال ۸۹ به محل تبعید گاه منتقل شد.
برای روشن شدن موضوع اتهامی نیاز بیشتری به توضیح محتویات پرونده امیررضا عارفی نیست چرا که پرداختن به این موضوع و ازاین زاویه چیزی به جز سردرگمی و جدل بی نتیجه حاصل نمیکند، اما شاید ذکر چند نکته و مورد و تا اندازه ای توضیح بعضی مسائل نادیده و ناگفته کمک کند تا قدری به حقیقت نزدیک شویم.
۱- دلیلی که به موجب آن امیررضا عارفی ابتدا به اعدام و سپس به پانزده سال حبس و تبعید محکوم شد همان ماده مندرج در قانون مجازات اسلامی است که دیگر تبعید شدگان هم به استناد همین ماده محکوم و در حال مجازات شدن هستند، یعنی ماده ی ۱۸۶، یعنی محارب شناخته شدن در صورت ارتباط و همکاری با گروههایی که بصورت مسلحانه بر علیه نظام جمهوری اسلامی اقدامی انجام میدهند. اما همینجا سه سوال مطرح است ۱- آقای عارفی اساسا دست به سلاح برده یا اقدامی با سلاح گرم برعلیه جمهوری اسلامی انجام داده؟ جواب این سوال در شکسته شدن حکم آقای عارفی و تبدیل آن به محکومیت حبس و تبعید است. ۲- اساسا گروه یا تشکیلاتی مشخص و تعریف شده که حداقل اعضای مرکزیت آن معلوم باشند و شناخته شده و دارای کارت عضویت و ارتباط سلسله مراتبی که هویت جمعی سیاسی بسازد و نام آن انجمن پادشاهی باشد وجود خارجی داشته یا دارد؟ یا تنها صدایی است که از طریق رادیویی بنام تندرشنیده میشود؟ ۳- آیا استناد به عملی تروریستی که درفروردین سال ۸۷ موجب کشته شدن تعدادی انسان بی دفاع شد میتواند دلیل کافی برای وجود تشکیلاتی سیاسی و حرفه ای باشد یعنی توضیحی که در بالا داده شد؟ یا تنها رفتاری عصبی و تلافی جویانه بوده از جانب عده ای جوان ناراضی و فریب خورده توسط عوامل جاسوسی سرویس های امنیتی مخالف جمهوری اسلامی؟ و نه گروه و دسته و حزب و تشکیلات سازمان یافته موضوع بحث ماده ۱۸۶ تا هرفرد دیگری با این اتهام محکوم به اعدام و تبعید شود.
۲- گروه یا تشکیلاتی که از آن با نام انجمن پادشاهی ایران یاد میشود از سال ۸۲ فعالیت تبلیغی رسانه ای خود را از طریق شبکه تلویزیونی ماهواره ای بنام ” یور تی وی ” از لندن شروع کرد که تا اواخر سال ۸۵ و مفقود شدن مجری آن در همان مسیر حرکت میکرد هر چند بدنبال جذب افراد مستعد برای اعمال تروریستی بود تا شاید از این طریق به رسمیت شناخته شود و جدیت خود در ادعای مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی را اثبات کند اما با اشراف امنیتی وزارت اطلاعات و تمرکز طرح این دستگاه امنیتی برای جلوگیری از هر اتفاقی پیش از انتخابات سال ۸۴ وعدم توانایی دریافتن قربانی مناسب ، از هر اقدام و عمل تروریستی جلوگیری شد. و از آن به بعد هم این تلویزوین منحل و تعطیل شد و از همان نام سیاسی هم چیزی باقی نماند که موضوع بحث مواد ۴۹۹ و ۱۸۶ مجازات اسلامی باشد.هر چند اگر فضای جامعه بعد از انتخابات ملتهب میشد بعید نبود که ازهمان افراد دستگیر شده هم قربانیانی ساخته شودبرای ایجا فضای امنیتی، هرچند دلیل تروریستی و مسلحانه ای وجود نداشت اما همان ابراز عقیده و اتهام اهانت به مقدسات کفایت میکرد تا افرادی به اعدام محکوم شوند. دراینباره و با طرح این چند سوال بدنبال جواب به افکاری هستم که اصرار بر وجود چنین تشکیلاتی چه درزمان ذکر شده و چه از آن به بعد تا سال ۸۸ دارند، و آن اینکه چرا وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در سال ۸۳ در مورد بازداشت تعداد زیادی از افراد که بصورت نامرتبط و بیشتر انفرادی و بعضا خانوادگی و تنها از طریق تماس تلفنی با این شبکه در اتباط بودند اطلاع رسانی نکرد؟ چرا از خنثی سازی طرح انفجار در مرقد آیت الله خمینی در سال ۸۴ که قرار بود توسط جوانی ساده دل و فریب خورده انجام شود چیزی نگفت؟ جوانی که با اشراف کامل و تعقیب و مراقبت ماموران وزارت اطلاعات به عراق رفت و در پایگاه سیماک تحت آموزش بمب سازی توسط نظامیان آمریکایی قرار گرفت و به سه پوند” تی ان تی ” برای این اقدام مجهز شد.چرا وازرت اطلاعات جمهوری اسلامی که وزارت ارتباطات یکی از ظابطینش محسوب میشود با اولین تماس مشکوک مانع ادامه ارتباط افراد با این جریانات نمی شود؟ آیا باید باور کنیم این دستگاه امنیتی دراین باره ضعف دارد یا سیاستی تعریف شده را دنبال میکند؟
۳- رادیو تندرکه بوسیله فردی بنام جمشید و با همکاری شخصی که خود را خواهر فولادوند ( دردانه فولادوند) معرفی میکند، و مدعی میراث داری و ادامه راه همان نام سیاسی و باورها و سرنگونی جمهوری اسلامی است درفروردین ماه سال ۸۷ با همان شیوه خنثی شده در سال ۸۴ توسط عده ای از جوانان شهر شیرازعامل انفجارتروریستی حسینه ره پویان وصال در همین شهر شد.جوانانی که تنها از طریق گفته های این رادیو به سمت انجام عملی خشونت بارترغیب و هدایت شد ند، و نه هیچ تشکیلات مشخص و معلومی که حتی بتواند یا بخواهد پس از فرستادن این قربانیان به مسلخ حداقل حمایتی از آنها انجام دهد. چرا که این صدا تنها بدنبال ایجاد ناامنی در کشور به هرقیمتی بود و مشروعیت بخشیدن به هویت سیاسی موهوم خود بر روی خون عده ای انسان بی دفاع در آن حسنیه و عده ای دیگر بر بالای دارمجازات نا آگاهی و فریب خوردگی.
۴- موج جدید دیگری از این قربانیان در اوخر سال۸۷ و اویل ۸۸ شناسایی و دستگیر شدند، افرادی که دقیقا به همان صورت قبلی به این بازی هولناک کشیده شده بودند و باز هم تور امنیتی دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی پیش از انتخابات وارد عمل شد تا هم اطلاعات احتمالی را در رابطه با برنامه های سرویس های جاسوسی امریکا و اسرائیل در ارتباط با انتخابات جمع آوری کند و هم قربانیانی آماده برای آویختن از چوبه داردر زمان لازم در اختیار داشته باشد.
۵- انتخابات و فضای پر فشار و ناامن موجودیت جمهوری اسلامی را بشدت تهدید میکرد و موج اعتراضات آنچنان گسترده شد که در ۳۰ سال حاکمیت این نظام بعد ازسال ۵۷ بی سابقه بود. بازداشت ها از افراد شناخته شده فعال سیاسی حزبی و تشکیلاتی و حکومتی گرفته تا افراد عادی و معترضان خیابانی را در برگرفت. تعدادی از این دستگیر شدگان برای اجرای نمایش محاکمه انتخاب شدند و بعد از آن زمان مناسب برای وارد کردن قربانیان پروار شده در ۲۰۹ به این نمایش بود. اما صدور حکم اعدام فقط مختص قربانیانی نشد که به اتهام ارتباط با همان نام فراموش و نابود شده محاکمه شدند بلکه شامل تعدادی از معترضین بی پناه دیگر که بعدها به کف خیابانی معرف شدند هم بود و سناریو تکمیل شد، اما فقط با صدور حکم های سنگین و اعدام برای آنان که هیچ وابستگی حزبی و تشکیلاتی خاص نداشتند وتنها جرمشان سنگی بود که در دست داشتند، ولی از همین میان هم همان قربانیان شبح انجمن پادشاهی به دار نمایش ایجاد رعب و وحشت آویخته شدند. چرا که هیچ فشار تبلیغی محکوم کننده ای برای جمهوری اسلامی در بر نداشتند.( آرش رحمانی پور، محمد رضا علی زمانی). هرچند جمهوری اسلامی به همین اندازه از قربانی اکتفا نکرد و طی سال ۸۹ در سه نوبت دیگر نه نفر بنام های (شیرین علم هولی، فرهاد وکیلی، فرزاد کمانگر، علی حیدریان، مهدی اسلامیان) (علی صارمی، علی اکبر سیادت) ( جعفر کاظمی و محمد علی حاج آقایی) راهم اعدام کرد.
حالا و با توجه به چند نکته ای که گفته شد این چند سوال مطرح میشود. ۱- ایا گفتن از برچیده و منحل شدن شبکه تلویزیونی و یا نام سیاسی انجمن پادشاهی ایران در سال ۸۵ تبرئه کردن تروریست است ؟ آیا شهات به نبود هیچ ماهیت و هویت سیاسی که ساختاری منسجم و تعریف شده داشته باشد و دارای طرح و برنامه خاص برای کنترل به اصطلاح اعضایش، تائید مشی مسلحانه و ترور است؟ ایا گفتن ازوجود شیادانی که داعیه مهین دوستی دارند ودر کمین برای صید قربانیان و استفاده از آنها برای برهم زدن امنیت کشورهستند تبرئه کردن این افراد ازگناه کرده هایشان است؟ آیا گفتن از ساده اندیشی افراد فریب خورده که گمان میکردند این راه به آزادی اند یشه ختم میشود برائت جستن از فرهنگ و تفکر اهانت به باورهای مخالف نیست؟ آیا گفتن ازطرح و برنامه سرویس های جاسوسی مخالف جمهوری اسلامی برای آموزش این قربانیان به شیوه های بمب سازی و بمب گذاری که در کشورهای همسایه انجام میشود وبه منظور ایجاد نا امنی در کشور، تطهیر گناه و نادیده گرفتن عمل تروریستی سال ۸۷ در شیراز است؟ آیا گفتن ازعدم ایجاد مانع برا ی خروج این افراد از جانب دستکاه امنیتی جمهوری اسلامی در حالیکه پیش از خروج، این افراد در شبکه تعقیب و مراقبت این دستگاه بوده اند مبرا کردن بانیان اعمال ترویستی است؟ آیا گفتن از بسته بودن فضای سیاست ورزی کشور که فرصت طرح پرسش و نقد محترمانه و بدور از عصبیت را از بین برده، و موجب فراهم شدن بستری برای روئیدن جریانات هرزه شده و بدست آوردن قربانی ازاین بازار داغ سیاست زدگی توسط این جریان ها ودستگاه های امنیتی هر دو سمت این بازی غیر انسانی، بی گناه دانستن افراد قربانی از نتیجه ی عمل است؟ آیا گفتن از اینکه جزم اندیشی و نگاه بدون مدارا اعتقاد حاکم دلیلی میشود برای وازدگی و سرخوردگی و فرصتی برای قربانی سازی از سوی قدرت های در حال جنگ خاموش، قهرمان سازی و مظلوم نمایی است؟ آیا توصیه به عدم اصرار برای اثبات وجود جریان موهومی به نام انجمن پادشاهی که باعث ایجاد ماهیت و هویت سیاسی برای رادیویی بنام تندر می شود که درحال حاضر هم بدنبال جذب قربانیان مورد نیاز خود است و هرلحظه احتمال فاجعه دیگری را یاد آوری میکند محکوم کردن اعمال تروریستی در سال ۸۷ نیست؟ آیا توصیه به دوری از فرهنگ و شیوه و رفتار و گفتار اهانت آمیز به باورهای مخالف حتی اگر در حال ظلم باشد در شرایطی که برای گوینده هیچ تهدید امنیتی وجود ندارد کتمان حقیقت است؟ آیا صدایی که سال ها بدنبال راهی بوده تا از درون زندان مانعی باشد برای قربانی شدن دیگران، تکفیر گرا است؟ یا آنکه اصرار به حذف جزمی و متعصبانه دارد؟
اما آنچه اتفاق افتاده همین نیست وذکر چند نکته دیگر برای روشن ترشدن نقش دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی در این وقایع برای رسیدن به بعضی از اهداف تعیین شده امنیتی ضروریست. ۱- جمع آوردی و بدست آوردن هرنوع اطلاعاتی در ارتباط با فعالیت سرویس های امنیتی کشورهای متخاصم با جمهوری اسلامی در منطقه و کشورهای همجوار از طریق تعقیب و مراقبت قربانیان و هدایت بدون مانع آنها به کشورهای مورد نظر .۲- ایجاد فضای رعب و وحشت در کشور از طریق محاکمه و تبعید و اعدام این قربانیان در زمان مورد نیاز. ۳- سرکوب هر نوع فعالیت و اقدام سیاسی درون ساختاری و تشکل های شناخته شده واحزاب خودی و اعتراضات مردمی ناوابسته به بهانه ایجاد فرصت برای اقدامات تروریستی. ۴- ساکت کردن هر صدای بشر دوستانه و متهم کردن هرگونه دفاع و فعالیت حقوق بشری چه از این قربانیان و چه از دستجات سیاسی و عقیدتی دیگر به اتهام دفاع از تروریسم. ۵- فرافکنی گناه تعمد درتعلل این دستگاه برای متوقف کردن نفوذ کلام منتقدان تندرو وهمچنین عدم کنترل و اشراف کافی برفاجعه حسینیه ره پویان شیراز و پنهان کردن ضعف این دستگاه عریض و طویل امنیتی چه وزارت اطلاعات و چه اطلاعات سپاه پاسداران. ۶- داشتن امکان و فرصت همیشگی برای سرکوب مخالفان داخلی که از شیوه های کاملا مدنی و مبتنی بر دوری از خشونت با محوریت رفتار دموکراتیک به طرح مطالبات خود اقدام میکنند و ایجاد فضای رعب و وحشت و نشان دادن عدم تزلزل در اقتدار مشروع.
امید است آنچه گفته شد امکانی فراهم کند تا کمی با تامل بیشتر به شرایط حقیقی افرادی مانند پیمان(امیررضا)عارفی نگاه کنیم، و به قضاوت بنشینیم به ویژه آنچه درحال حاضر وجود دارد و نه با پیش فرض های جزمی وعصبی که جزخرابی حاصلی ندارند. امیر رضا عارفی در تبعید و زندان با شرکت در انتخابات نشان داد که باور دارد تنها راه ممکن برای تغییر، شناخت و درک ضرورت ها واز راه مسالمت آمیزو پرهیز از هرگونه خشونت است ، همسر او در کنار مردمی قرار گرفت که برای دوری از تغییر خشونت بار تن به قاعده بازی جمهوری اسلامی داده اند تا از این راه بگوید باور دارد که خشونت و اهانت راه مناسبی برای رسیدن به خواست ها نیست، و درکنار مادرامیر رضا صبورانه منتظر تغییر شرایط برای آزادی اومیماند. همسر و مادری که چرخه محرومیت را کامل کردند. تبعید یعنی محرومیت از حداقل نزدیکی، خوزستان یعنی محرویت و گرمای سوزان، مسجد سلیمان یعنی شهرستانی کوچک در دل این محرومیت سوزان، مادر و همسر پیمان عارفی بودن یعنی محرومیت از هر امکان رسانه و اطلاع رسانی و ابزار دفاع حقوقی، زن بودن در جامعه ایران یعنی محرومیتی مضاعف، کشته شدن در راه بازگشت از ملاقات یک زندانی تبعیدی ، یعنی دربی پناهی و بی کسی جان باختن، البته که اگر این مادر و همسر در خیابان کناری زندان اوین براثر سانحه اتومبیل جان باخته بودند دیگر تا این اندازه درد سنیگین به نظر نمی رسید البته که اگر پیمان در اوین بود دوستان همدل و همدرد زیاد داشت. در اینجا و با طرح این چند سوال به هیچ وجه بدنبال قیاس نیستم، اما بد نیست ببینم، نگاه تراژیک به وقایع چگونه میتواند داری تضاد و تشابه باشد،آیا اگر امام حسین به مانند امام هشتم شیعیان با انگور مصموم شده بود بازهم تا این اندازه مرگش، شهادتش جانسوز میشد ؟ آیا اگر او در مدینه به شهادت میرسید و نه تشنه لب در صحرای سوزان کربلا باز هم تا این اندازه شهادت و مرگش درد آور بود؟ آیا اگر اهل بیت او به اسارت و تبعید نمی رفتند و کودک چند ماهه به شهادت نمی رسید بازهم آن واقعه تا این اندازه متاثر کننده بود؟ آیا اگر او در بستر وفات میافت و در کربلا و در جنگ با یزید و ظلم شهید نمی شد، بازهم تا این اندازه راهش ماندگار میشد؟
در پایان و بدلیل اینکه ظاهرا تصور عمومی از یاد و خاطره ای بنام انجمن پادشاهی بدلیل سیاست های پیچیده دستگاه امنیتی و قوه قضائیه جمهوری اسلامی دچار سوتفاهم اساسی نگران کننده ای شده. به عنوان اولین فرد دستگیر شده به اتهام ارتباط با این شبکه تلویزیونی درسال ۸۳ و مطلع ترین در مورد ماهیت کاذب این نام . تاکید میکنم این نام یا شبکه تلویزیونی در اوخر سال ۸۵ و با طرح مستقیم وزارت اطلاعات که مجری آن، یعنی فرود فولادوند را به مرزهای بین ایران و ترکیه هدایت و سپس سر به نیست کرد، منحل و برچیده شد و هر آنچه از آن به بعد صورت گرفت همان بود که توضیح داده شده رادیو تندر، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و سرویس های جاسوسی امنیتی آمریکا و اسرائیل.
و در خاتمه و تنها برا ی روشن شدن مواضع فعلی ام این چند بند را هم اضافه میکنم.
۱ -باور دارم با توجه به تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی حداقل یکصد سال گذشته ، نظام سیاسی -اجتماعی ایران به سمتی درحال حرکت که دیگه نیازی به هیچ نوع حکومت مطلقه یا نمادین – چه سلطنتی و چه دینی نخواهد بود .
۲- باور دارم استحاله نظام سیاسی فعلی ایران تنها ازطریق تغییر گام به گام و به دور از هرگونه خشونت گری و دخالت هر نوع جریان نظامی یا شبه نظامی میسر میشه.
۳- باور دارم هر اقدامی که منجر به تغییر سریع جمهوری اسلامی بشه، بطوری که امنیت فعلی کشور رو دچار ضعف یا از هم پاشیدگی بکنه تغییری فاجعه باره.
۴- باور دارم هرگونه تغییر سیاسی در ایران بهتره توسط افراد و مردم حاضر در بطن جامعه ایران صورت بگیره، اما این به معنی عدم در نظر گرفتن حق اظهار نظر برای افراد در بیرون از مرزهای کشور نیست هر چند همین اندازه از اظهار نظر هم اگر همراه با اطلاعات کافی و مطمئن و به روز نباشه خطر ناک و نا مسئولانه ست و باعث ایجاد ناامنی و اغتشاش در روند حرکت تغییر بر بستر حقیت موجود میشه.
۵- باور دارم بعضی افراد در قشر فعال سیاسی و روشنفکر جامعه ایران با قضاوتی مبنی برعدم امکان ارتقا کیفی با افراد دربدنه جامعه و نقش های اجتماعی اون ها روبرو هستن، چرا که این قضاوت با نگاه خود برتر بین همیشگی این افراد همخوانی کامل داره،هر چند در ظاهر در تلاش برای تغییر و ارتقا سطح آگاهی در جامعه بنظر میرسند .
۶- باور دارم خود برتر بینی حاصل از دانستن بیشتر، یکی از عوامل قضاوت مطلق در ارتباط با طرف مقابل و آفت جامعه ایران بخصوص در بین فعالین سیاسیه .
۷- باوردارم آریستوکراسی ( نخبه سالاری) امری ضروری و انکار ناپذیر در جامعه متمدن بشریه ، اما نه در خدمت خود برتربینی و خودکامگی و کدخدا پروری.
۸- باور دارم تفکر روبه رشد حتی بسیار کند بسمت ایجاد بنای جمهوریت بهترین گزینه برای ساختار سیاسی ایران در شرایط زمان حاضره.
۹- باور دارم یکی از معنای دموکراسی در منش آن، می تونه ایجاد ظرفیت در خود برای قرار گرفتن در جای طرف مقابل و بعد قضاوت در مورد خود باشه.
۱۰- باور دارم رویکرد نقد محترمانه و بدور ازعصبیت و با حداقل پیش فرض در مورد عقاید و نظرهای مخالف یکی از اصلی ترین مولفه های تغییر و گذر بدون خشونت از کهنه گی هاست.
۱۱- باور دارم ارتجاع یعنی پایند بودن به قوانین و فرمان هایی که ناقض حقوق بشرهستند و استفاده از این دستورها برای اداره کردن جامعه یا هر رفتار فردی در ارتباط با دیگران
۱۲- باور دارم مرجعیت بیرونی یعنی تربیت و آموزش مبتنی و منطبق با روابط جهانی و پر انعطاف برای تغییر با ضرورت های همگانی.
۱۳- باور دارم تروریسم با هر نام و دلیل و درهر پوشش ایدئولوژکی محکوم و منفوره.
۱۴- باور دارم همون اندازه که ارتجاع دینی خاطرنا ک و ضد بشریه، ارتجاع ملی و باستانگرا هم پر خطر
۱۵- باور دارم تنها سکولاریسم راه عبور به دموکراسی نیست و بافته اجتماعی برای رسیدن به ظرفیت مدارا و تساهل و تسامح نیاز به فهم و برقراری لائیسیته داره
۱۶- باور دارم رقابت اساس و جوهر هستی و صورت عینی شده تضاد ماهیتی نظام آفرینش، اما نه برای هدایت بسمت حذف دیگری بلکه امکانیه برای لذت بردن ازشکو فایی خلاقیت خود و دیگری.
۱۷- باور دارم سیاست یعنی ، علم و مهارت ایجاد امکان استفاده عادلانه از بسترهای موجود اجتماعی و اقتصادی.
۱۸- باور دارم اعتراض بطور طبیعی حق هر موجودیه ، و اما مشخصا در حیات آگاهانه انسانی اعتراض بدون تجاوز و تخریب و آسیب جانی به طرف مقابل .
۱۹- باور دارم این گفته ها درهرلحظه امکان تغییر دارند اما تابع ضرورت تامین و حفظ منافع و امنیت جمعی. گزنفون ؛ تنها احمق ها هستند که برسر حرف خود میمانند و آنرا تغییر نمی دهند.
۲۰- باور دارم تنها اصل بدون تغییر خود تغییره.
(اما این باورها منکر نگاه انتقادی من به تمام مبانی اسلام نیست و هنوزهم مواضع و باورهایم در این ارتباط همان اعلام عقیده و ارسال آن در سال ۸۳ به تمام ارکان جمهوری اسلامیست. اما چه در این زمان وچه در آینده با نگرش نقد محترمانه و بدور از اهانت و عصبیت و خشونت.)
« گمان مبر که به پایان رسیده کار مغان ، هزاران باده ناخورده در رگ تاک است هنوز »
حمید رضا( ماهان) محمدی پنجم دی ماه / هزار و سیصد و نود و دو

بازداشت پنج تن از نوکیشان مسیحی در شرق تهران









 پنج تن دیگر از هموطنان نوکیش مسیحی در مراسم کریسمس امسال در یکی از کلیساهای خانگی شرق استان تهران بازداشت شدند. اِعمال محدودیت، فشار و آزار نوکیشان مسیحی در ایران همچنان ادامه دارد.
به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر، روز سه شنبه سوم دی ماه – در آستانه مراسم کریسمس، ماموران امنیتی با هجوم به منزل مهندس حسینی، اقدام به بازداشت وی و چند تن از نوکیشان مسیحی به نامهای احمد بازیار، فائقه نصرالهی، مستانه رستگاری و همچنین امیرحسین نعمت اللهی نمودند.
گزارش‌ها می‌گوید: این افراد برای دعا و نیایش و مراسم کریسمس، تولد عیسی مسیح در آن محل حاضر شده بودند.
بر اساس این گزارش، ماموران لباس شخصی مجهز به بیسیم و سلاح کمری، ضمن اهانت و بازرسی افراد حاضر در آن محل، همزمان به تفتیش منزل مذکور پرداخته و کتب و سی دی‌ها و لب تاپ‌های آنان را ضبط کردند. همچنین دستگاه ریسیور ماهواره منزل را نیز همراه با وسایل مذکور انتقال دادند.
ماموران امنیتی همچنین به بازرسی منزل یکی از همسایگان مهندس حسینی که در حال رویت هجوم و اقدامات ماموران بود، پرداخته و ضمن اهانت و ضرب و شتم پدر آن خانواده، آنان را تهدید به سکوت کردند.
هنوز از محل بازداشت و وضعیت این بازداشت شدگان مسیحی خبری منتشر نشده است.
همه ساله با فرارسیدن ایام کریسمس ضمن کنترل و نظارت بر کلیسا‌ها و اعضا و ایمانداران مسیحی فشار و تهدیدهای خود را به شدت افزایش می‌دهد. در این ایام همچنین بسیاری از نوکیشان مسیحی مورد آزار و فشار و تهدید و بازداشت واقع می‌شوند، که از جمله می‌توان به اقدام هماهنگ و بازداشت جمعی از نوکیشان مسیحی ساکن تهران طی سالهای گذشته اشاره کرد.