۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

برگزاری جشن چهار شنبه سوری و نوروز ۹۲ سالن دوازده زندان گوهر دشت کرج








 هنوز چند روز به سال نو مانده بود که آگهی پیشواز نوروزی در تابلوی اعلانات نصب کردند و قرار گذاشته بودند که مراسم سال نو در سه بخش اجرا بشود.
اول مراسم تحویل سال نو. دوم سور در زندان و سوم پذیرایی نهار در روز اول فروردین هر کسی آنچه را که می‌توانست تقدیم جمع کند از شعر و ترانه و مطالب طنز، به گروه برگزار کنندگان اطلاع می‌داد.
جنب و جوشی در سالن دیده می‌شد. طراحان مسابقه از یک سو، خطاط‌ها از سوی دیگر. تامین موسیقی، خرید ملزومات و برنامه ریزی برای پختن نهار، همه و همه توسط برخی افراد انجام می‌شد.
این‌ها ادامه داشت تا اینکه چهار شنبهٔ آخر سال رسید. در هوا خوری یک مقدار چوب در یک گوشه‌ای انباشتند و آتش بزرگی به پا کردند. و زردی دادند و سرخی را گرفتند و از روی آتش پریدند. همه با هم دست می‌زدند، دست می‌زدند از روی آتش می‌پریدند و این سنت دیرینه را گرامی می‌داشتند. گویی می‌خواستند نشان دهند که نه تنها ایام حبس در روحیهٔ آن‌ها کسالت و چروکت و خمودت به وجود نیاورده، بلکه مایلند نشان دهند که قلب‌هایشان گرم است و امیدوار به آینده‌ای نزدیک، به تحقق آرزو‌هایشان دل بسته‌اند و بالاخره با خواندن دسته جمعی یار دبستانی و سرود‌ ای ایران مراسم چهارشنبه سوری را علی رغم ممانعت ماموران زندان به اتمام رساندند.
روز زن که رسید دیگر مقدمات برای جشن بزرگ تحویل سال نو فراهم شده بود. پرده‌ای را به دو سر عرض سالن بستند و گویی سن تئا‌تر ساختند. روی میز پلاستیکی یک رومیزی خوش رنگی پهن کردند. و بعد سفرهٔ هفت سین بزرگی چیدند. مسئولیت سفرهٔ هفت سین به عهدهٔ سعید ماسوری، محمد امیرخیزی و میثاق یزدان‌نژاد بود.
یک ظرف با دو ماهی قرمز چاقالوی کوچک، تخم مرغ‌هایی که با سه رنگ پرچم ایران تزئین شده بود و ظرفی پر از میوه از جمله چیز‌هایی بود که به همراه قرآن میز را زینت داده بود. در جلوی میز لحظهٔ سال تحویل را با خطی خوش رنگ نوشته بودند و پوستری که دو انگشت را به معنای پیروزی نشان می‌داد با دعای سال تحویل زینت داده بود.
روی سبزه عکس سیمرغی در حال پرواز که آزادی را نوید می‌داد. و شعار آزادی نزدیک است روی میز به چشم می‌خورد. ساعت دو بعد از ظهر بود. شیرینی هارا روی میز گذاشتند از هر اتاقی صدای موسیقی و ترانه به گوش می‌رسید.
همهٔ بچه‌ها رفته سر و صورت صفا داده، لباس شیک بر تن کرده، آرام آرام از اتاق‌هایشان بیرون آمدند و بر روی صندلی‌هایشان نشستند. به ترانه‌ای گوش می‌کردند و به آرامی دست می‌زدند. همه منتظر تحویل سال، چه بسا در فکر خانواده‌های خود که این لحظات را بدون آن‌ها سپری می‌کردند. اگر چه همه قیافه‌ها شاد و مسرور بود ولی در عمق نگاه‌شان می‌توانستی رنج سالیان زندان را ببینی. کنار هم شادمان نشسته بودندو می‌خندیدند.
چند لحظه مانده به تحویل سال نو، سعید رضایی از جا بلند شد و شعر زیبایی را خواند. شعری که به همه روح بخشید، آرزو‌های بزرگی برای جمع زندانیان و خانواده‌هایشان و نیز برای همهٔ ایرانی‌ها بل جهانیان داشت. می‌گفت:‌ای کاش به جای نفرت از عشق سخن می‌گفتیم.‌ ای کاش تزویر و ریا و زور نبود.‌ ای کاش جهان بود پر از ننگ نبود.‌ ای کاش تو بودی و دیگر حزن نبود.‌ ای کاش به خانه‌ام به جای من یک عکس نبود.‌ ای کاش واژه‌هایمان نو گردد. این شب برود نور به جهان بر گردد.‌ ای کاش به جسم بیمار این، درد رود سلامتش برگردد.‌ ای کاش که مادری نبیند گریه.‌ ای کاش به خانه‌اش برگردد.
چند ثانیه به تحویل سال نو همه سکوت کردند. و در دل دعا می‌خواندند و شمارش معکوس را آغاز کردند و یک باره با تحویل سال غریو شادی از دل‌های خستهٔ آنان بلند شد. همگی از جای خود برخاستند و بی‌اختیار دست می‌زدند و شادی می‌کردند. هلهلهٔ آن‌ها تمام شدنی نبود. یکدیگر را بغل می‌کردند و بهترین آرزو هارا نثار یکدیگر می‌کردند.
یکی آزادی طلب می‌کرد یکی رهایی. یکی بر چیدن ظلم. و دیگری سعادت و سلامتی برای همهٔ ایرانیان. روز‌های غریبی شده بود. می‌توانستی نم اشکی را در گوشهٔ چشمان برخی که دوری از خانواده آن هارا متاثر کرده بود مشاهده کنی. بچه‌ها به هم شیرینی و شکلات تعارف می‌کردند. صدای موسیقی ریتم رقص گونه‌ای را تداعی می‌کرد. برخی بلند شدند و رقص محلی کردی را آغاز کردند که با استقبال مواجه شد، همه دست می‌زدند و شادی می‌کردند. بعد همه ایستادند و از ته قلب سرود‌ ای ایران را با صدایی رسا خواندند.
دور از تو اندیشهٔ بدان، پاینده مانید و جاودان در سالن پیچید و به مراسم تحویل سال نو حسن خاتمه بخشید. شب مراسم از ساعت نه و نیم شب آغاز شد. و تا دو و نیم صبح (بامداد) به طول انجامید. پوستر زیبایی سور در حبس را پشت میله‌های زندان به تصویر کشیده بود. برای مزاح هم که شده برای برنامهٔ آدرس ایمیل و شمارهٔ پیام کوتاه داده بودند و در دو صندوق پیام‌های بچه هارا دریافت می‌کردند و در طول برنامه می‌خواندند.
و مسابقه‌ای به نام پارس تدارک دیده بودند که شامل پانتومیم، هنر، گزارشگری فوتبال و صدا‌شناسی می‌شد. ناظم جلسه، مجری جلسه سعید رضایی بود. جمع شدیم تا ببینیم که تا وقتی در کنار هم باشیم می‌توانیم سختی را به آسانی و راحتی تبدیل کنیم. اولین برنامه، نامه‌ای به خدا بود که می‌گفت: بارلله بار دیگر سال نو در انتظار، انتظار خانه‌ای پر بهار. بارلله سال نو باید که قلبی نو شود. باید دلی تازه شود. پس بگردان حال ما خرم از خوشی اندیشه را.... سپس نام قریب پنجاه و شش نفر را خواندند که در طول سال گذشته که در سالن دوازده بودند حال یا آزاد شده بودند یا به مرخصی رفته بودند، یا فوت کرده بودند یا منتقل شده بودند.
نه نفر را در میان جمع انتخاب کردند که بیش از ده سال را در زندان بودند، بیش از ده بهار در زندان. حاج کریم معروف عزیز، خالد فریدونی، ابراهیم حسن‌پور، افشین حسین‌پور، افشین بایمانی، علیرضا کرمی خیرآبادی، خالد حردانی و سعید ماسوری بیشتر از ده بهار صبر و استقامت را به خاطر همین فضیلت از آنان قدر دانی گردید و آقای جمال الدّین خانجانی هدایای آن‌ها را که شامل لوحی بود به رسم یادبود به آن‌ها تقدیم کرد و بچه‌ها دمادم دست می‌زدند و می‌شد حلقهٔ اشک را در گوشه چشم برخی از آن‌ها دید و گفته می‌شد‌ ای مرغ گرفتار بمانی و ببینی آن روز همایون که در عالم قفسی نیست.
گروه موسیقی که اعضای آن دیدار رئوفی، شاهین (جعفر) اقدامی، و کامران رحیمیان که با سطلی تنبک می‌نواخت بودند چند برنامهٔ جالب اجرا کردند که مورد استقبال بچه‌ها قرار گرفت. رامین زیبایی شعر قشنگی در وصف بهار خواند. و بعد مسابقهٔ پارس شروع شد که به تناوب در طول برنامه ادامه داشت. در طول برنامه اس‌ام اس و ایمیل‌ها که با ابتکار بچه‌ها نوشته می‌شد، خوانده می‌شد و به بهترین آن‌ها هدیه‌ای داده می‌شد.
کیوان رحیمیان، شعری از احمد شاملو را دکلمه کرد. و محمود بادوام نیز شعری بر وزن ساقی نامهٔ حافظ که نام همه بچه‌ها در آن آمده بود را به حضّار تقدیم نمود. نمایش بسیار قشنگی تحت عنوان گفت‌و‌گویی با شما توسط بداغی و اقدامی اجرا شد که بسیار دل نشین بود. و کف زدن‌های بچه‌ها قطع نمی‌گشت. نوبت موسیقی محلی و رقص کردی رسید که زانیار مرادی و ایقان شهیدی بسیار زیبا و هماهنگ با لباس محلی آن را اجرا کردند.
سعید ماسوری متن طنز زیبایی به سبک گلستان سروده بود که خواند. و محمد سیف‌زاده نیز شعری از دیوان خودش را برایمان خواند که با استقبال مواجه شد. شادی بچه‌ها تا پاسی از شب ادامه داشت. ساعت دو و نیم صبح شده بود و هنوز برنامه‌ای به سبک مشاعره ولی با خواندن ترانه‌های ایرانی (قطع نمی‌شد) همه هرچه بلد بودند می‌خواندند و گوی خستگی به روح آنان راه نداشت و نا‌گزیر برنامه را در این ساعت خاتمه دادند و با چهره‌هایی که تبسم و رضایتمندی در آن نقش زده بود به اتاق‌هایشان رفتند. بالأخره روز اوّل بهار و یکِ یکِ نود و دو از راه رسید.
آشپز‌ها که شامل افشین بایمانی رامین زیبایی، جمشید صادق الحسینی و سیف الله سگانی بودند در تدارک سبزی پولو و ماهی برای هشتاد نفر تدارک ببینند.
پس رفتند که نهار را در محوطهٔ هوا خوری صرف کنند. لزا همهٔ میز‌ها و صندلی‌ها و سفره ها را در حیاط چیدند و دور تا دور هم نشستند و با صرف غذا روز اول سالی که به آن دل بسته بودند را آغاز کردند. هوا مطلوب و آفتابی بود و شادی زندانیان را تکمیل می‌کرد. گروهی آواز می‌خواندند و با سرود خود با سری افراخته نوروز را پاس می‌داشتند تا در وحلهٔ اول خودشان و در مراحل بعد سایرین باور کنند اگر چه جسم آنان در زندان است ولی روح آن‌ها از وراء دیوار‌ها با شادی آزادی را صدا می‌زنند و آنها حس می‌کنند و فریاد می‌زنند صبح نزدیک است.
از طرف زندانیان رجائی شهر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر