۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

برای" سونای شیخ بگلو" / مهسا مهدیلی


دلهره های بزرگ یک دل  دوماهه







سونای، میدانم  دلتنگی غریبی داری تازه آشنا شده ای با این دلهره ها آشناییت مبارک. تو آنقدر کوچکی و این دلتنگی‌ها آنقدر بزرگ که توی دلت جا نمی‌شود؛ میدانم؛ مثل گنجشک کوچکی که آسمان را توی دلش حبس کرده باشند.
آخر تو هنوز  برای شمردن روزهای انتظار؛ برای آشنایی با تقسیم آدمها؛ برای خط کشیدن ها؛ برای زود بزرگ شدن؛ خیلی کوچکی. باید قد بکشی؛ شمردن یاد بگیری؛ یاد بگیری که با مادرت  کنار سفره تنهایی اش ماههای انتظار همسرش را بشماری؛ با پدرت روی سیمان کف زندان روزهای نا امن نگرانی را بشماری. یاد بگیری که نفس های آخر یک دریا را بشماری؛ یا یاد بگیری که همه چیز را به زبانی غیر از زبان مادریت بشماری...
تا میتوانی‌ گریه کن به زبان خودت حتا به زبان" خود خودت" که هر چه بزرگتر شوی باید به زبان دیگران زیستن را یاد بگیری . زیر چتر "برابری انسانها" همه یکی‌ هستند فقط اینجا در این برابری‌ها بعضیها "برابرتر" می‌شوند آنوقت است که میشوند "دیگران"، شانه‌های کوچکت باید یاد بگیرد عادت کردن به دوریهای کوچک و بزرگ را؛ دوریهایی که تقصیر طبیعت نیست  تقصیر  تقسیم نا عادلانه برابری است.
زیاد نمیگذرد از روزهایی که پدر و مادرت برای آمدنت روزها را میشمردند و دلهرهٔ پدرانهٔ محکومی که به خاطر اعتراض به قتل یک دریا ماهها در اتاقهای بازجویی بازپرسی شده بود و حالا منتظر دیدن سونایش بود تا او را ببیند بعد برود زندان. ولی ایمان است که ‌ این دلهرها را زیبا می‌کند ایمان به پایان دادن به "نابرابری ها" و "برابر تری ها". ایمان به این که راه آخر همین است که مبارزه  و زندان انتخابمان کند.
تو در دو ماهگیت همینقدر بدان که پدرت جای دوری نرفته از آغوش مادر بزرگوارت تا زندان تبریز که پدرت را برده اند چند دیوار بیشتر نیست، همین چند کوچه بالاتر است؛" زندان تبریز" فاصله‌ای است از ایمان مادرانه تا ارادهٔ پدرانه، راه این آزادی ...
پدرت نه نان از سفرهٔ کسی‌ دزدیده نه برای صورت و لباس زنی‌ قمه و قداره کشیده نه حکم طناب دار عمر نوجوانی را امضا کرده، او در خانهٔ هیچ کودکی را نشکسته و برای دستنوشته های هیچ پدر و مادری دادگاههای در و دل بسته نساخته
او کوهها را در دل دریای اورمو منفجر نکرده راه رودها را به دریایشان نبسته، در قلب طبعیت قتلگاه دایر نکرده.   دلش برای دریایی‌ سوخته که هزاران کودک کنارش خانه دارند و اگر نباشد، بی‌ خانه میشوند، مریض میشوند و هزاران پدر سفره شان بی‌ نان.
او هیچ دریایی‌ را سر نبریده و هیچ هفت ساله‌ای را زبان. او به خود حق نداده برتر باشد و آرمانش  این بوده که به حکم  انکار هستی اش  عادت نکند او آرمانش برابری است فقط مشکل اینجاست که اینجا برابری هم تقسیم میشود. برای همین، انسانها هم تقسیم شده اند. بعضیها حق بیشتری از این برابری دارند.
ولی‌ هیچ کدام از دوماهه ها در این تقسیمها ‌تقصیری ندارند.حتا دو ماهه های آنها که برابرترند؛ یا دو ماهه های آنها که اصلا برابری را قبول ندارند و  دوماهه های آنها که چاره‌ای جز محکومیت به نابرابری نمی‌بینند و آنها که سهمشان زندان تبریز است یا همه زندانهای که مامن آزادی خواهان است ... بله همهٔ دوماهه ها بی‌ تقصیرند ...اینجا انسان هر چه بزرگتر میشود تقسیمتر میشود  ...در این دنیای گرد بی‌ گوشه  تو درست جایی‌ به دنیا آماده‌ که ده‌ها گوشه برایش ساخته اند همان گوشه ای که دریا یش اعدام شد زبان کودکانش انکار و فعالان حقوق بشر و طبیعت  در این گوشه به جای گرفتن جایزه و تقدیر حکم  حبس در زندان میگیرند. ...شلاق میخورند...تهدید میشوند  و یا انکار میشوند. این جمله ها را برایت نوشتم چرا که تو دو ماهگی بی‌ تقصیر و بی‌ تقسیم مائی ؛چرا که خیلی‌ زود محکوم شدی به دلهره کشیدن بی‌ آنکه حتا فرصت  تمرین ‌ عادت کردن به دلهره کشیدن را داشته باشی...تو هم مثل آتیللا؛ تاتار؛ آیدا؛  خیلی  زود مجبور شدی بزرگ شوی چون دختر زندانی هستی‌ که محکومیتش آرمانش هست و آرمانش؛ شکستن عادت به انکار؛  شکستن عادت به "کمتر برابر بودن"
و حتی بر هم زدن  خواب و خیالهای آنها که معتقند برابرترند.  .پدرت و همهٔ محکومینی که جرمشان  عادت نکردن به عادی شدن اسارت انسان است از همهٔ گوشه های این زمین گرد؛ زندان را؛ و از بین تمام جایزه های حقوق بشری  مبارزه  بی ادعا را انتخاب کردند. تا نسل شما وقتی‌ سراغ دریاچهٔ اورمو را می‌گیرد دستهایشان خالی‌ ازجای زخمهای  دریاچه اورمو  نباشد.  آنها به عنوان نویسنده؛ فعال دانشجویی؛ فعال حقوق بشر و طبیعت؛ جرات تکرار را از ظلم و زور در گوشهٔ همین زندانها خواهند گرفت. روزهایی خواهد آمد که همه هم خود خواهند بود و هم بی‌ آنکه مجبور به "انکار خود" و "مثل دیگری بودن"  باشند همهٔ "دیگری ها" را "برابرتریها" را پشت سر خواهند گذاشت .همهٔ هفت ساله ها حق تعلیم برابر به زبان خود خواهند داشت؛ همهٔ فعالان زیر چتر  حقوق بشر برای از بین بردن مرزها و گوشه ها و تبعیض ها خواهند کوشید.
همه تریبون های حقوق بشر؛ عدالت و برابری وقبول تفاوتها را به حفظ حاکمیت "برابرترها" ترجیح خواهند داد ما اگر زنده باشیم و آن روزها را‌ ببینیم دوباره متولد خواهیم شد و از نو برابری ها را زندگی‌ خواهیم کرد و بی‌ دلهره و انکار بزرگ خواهیم شد.
با خبر اعدام نوجوانان پر شور بیدار نخواهیم شد و با دلهرهٔ زندان برادران و خواهرانمان بخواب نخواهیم رفت... سونای کنار مادر بزرگوارت یاد خواهی‌ گرفت قبل از اینکه قد بکشی بزرگ شوی یعنی  صبر و مبارزه را... دستهای پدرت  و آزاده های این سرزمین پر از زخم دریایی‌ است  که دارد آخرین نفسهایش را می‌کشد ما نیز داریم آخرین نفسهای ظلم را میشماریم ... این نویدی است که دستهای بسته وجدانهای بیدار؛ در زندانهای این گوشه دنیای گرد به ما میدهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر