۱۳۹۲ مرداد ۱۰, پنجشنبه

نامه کامران رحیمیان شهروند بهایی زندانی به فرزندش آرتین







 کامران رحیمیان از اساتید دانشگاه بهاییان که به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده، در طی نامه ای به فرزند خردسال خود که با محکومیت و زندانی شدن مادر اکنون در نزد بستگان خود زندگی می‌کند می‌نویسد: "آرتین، مدت هاست فکر می‌کنم چه باعث می‌شود به دنبال شناخت و یادگیری از ماندلا و گاندی باشم و چه باعث می‌شود‌‌ همان تلاش را برای شناخت مولوی و خرقانی نکنم؟ چه باعث می‌شود دنبال کتاب «یک مرد» باشم و و دنبال «پنجاه و سه نفر» نباشم و خیلی نمونه‌های دیگر."
متن کامل این نامه که یک نسخه از آن در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته را در زیر می‌خوانید:
آرتین
برایت هر هفته نامهٔ می‌نویسم و نمی‌دانم سال‌ها بعد وقتی بزرگ شدی این نامه‌ها برایت چه معنایی خواهد داشت و برای آنچه ارزشی قایل خواهی بود؟ بعید می‌دانم چیزی مثل کتاب "نگاهی به تاریخ جهان" نهرو شود، چرا که اصلاً در فکر آموزش دادن نیستم، بلکه ارتباطمان برایم مهم‌ترین مطلب است.
آرتین، مدت هاست فکر می‌کنم چه باعث می‌شود به دنبال شناخت و یادگیری از ماندلا و گاندی باشم و چه باعث می‌شود‌‌ همان تلاش را برای شناخت مولوی و خرقانی نکنم؟ چه باعث می‌شود دنبال کتاب "یک مرد" باشم و و دنبال "پنجاه و سه نفر" نباشم و خیلی نمونه‌های دیگر.
باور دارم و می‌دانم که خیلی از اطرافیانم آدم‌هایی هستند که خیلی‌ها منتظر فرصت برای شناختشان، بودن با آن‌ها و انجام کاری برایشان هستند. باور دارم که خیلی از این افراد نامشان در تاریخ ثبت می‌شود و خیلی‌ها خیلی چیز‌ها از آن‌ها آموختند و خیلی‌های دیگر اشتیاق همراهیشان را دارند.
یکی از این افراد کسی است که اولین بار در سال ۱۳۶۰ او را دیدم، آن وقت ۱۲ ساله بودم و به خاطر پدرم، مادرم و دوستانشان که‌گاه در منزلمان ساکن بودند، بسیاری به خانه‌مان آمد و شد داشتند، که از آن بسیار خاطرات برخی در ذهنم ماندگار است.
او قرار بود به دیدن دوست مادرم، ژینوس محمودی که چند روزی مهمان ما بود بیاید و آدرسمان را که فکر می‌کنم خیلی واضح است را پیدا نکرده بود و مرا چند باری به دم در و حتی سر چهار راه فرستادند تا مرد جویای آدرس را بیابم، که البته خودش قبل از برگشتن من یافته بود.
این اولین باری بود که به منزل ما آمد و دیدمش و آخرین بار چند روز قبل از دستگیری پدرم در اردیبهشت سال ۶۲ بود. دیگر به منزلمان نیامد، هر از گاهی و به مناسبتی می‌دیدمش، هر روز نامش مشهور‌تر، خطر دستگیری‌اش بیشتر و احتمالا بار مسئولیت‌ها در طی سال‌ها بر شانه‌هایش سنگین‌تر. در تمامی این سال‌ها با شنیده‌هایم از کار‌هایش، تصمیم‌هایش و... متاثر شدم و اشکی بر چشمم آمد،‌گاه تحسینش کردم و‌گاه پسندیدم.
تا آذر سال ۹۰ وقتی در حال ورود به سالن ۱۲ زندان رجایی شهر بودم، بیش از هر کسی مشتاق دیدارش بودم. در این مدت‌گاه در پیاده روی‌هایش همراهش بودم و‌گاه نظاره گرش،‌گاه صدای دعایش را شنیدم و اندک باری اشکش را دیدم،‌گاه خشمش را دیدم و‌گاه حمایتش را و در طول این دوران آنچه بیش از همه برایم قابل تحسین است، باورش به دعا، عشقش به اعتقادش، امیدش به ساختن و اراده‌اش در صرف بدون قید و شرط زندگی‌اش در راه ایمان.
و این جلوه کوچکی از وجود مسن‌ترین فرد سالن ۱۲ زندان رجایی شهر است. او امروز ۸۰ ساله شد، او جمال الدین خانجانی است.
تولدش بر خودش، خانواده‌اش و تاریخ مبارک باد.
بابا کامران
۵ مرداد ۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر