دو سال پیش «ریحانه [۱]» ساکن مشهد، مورد تجاوز جنسی حدود ۱۰ مرد قرار گفت. ریحانه پیش از این ماجرا به دلیل افسردگی به روان پزشک مراجعه و به تجویز پزشک خود، قرصهای آرام بخش مصرف میکرد. دلیل افسردگی او تحمل خشونت خانوادگی بود. همسرش آشکارا به او خیانت میکرد، او را کتک میزد، از کار و دانشگاه منع و رفت و آمدش را حتی با خانواده خود بسیار محدود میکرد. روز واقعه، همسر ریحانه با وی دعوای خشونت آمیزی میکند و از خانه بیرون میرود. ریحانه هم که به شدت دچار بحران شده بود، به خیابان میرود بلکه بتواند با قدم زدن آرامش از دست رفته خود را بازیابد. وقتی درنهایت سوار ماشینی میشود تا به خانه بازگردد و دخترش را که از مهد برگشته تنها نگذارد، متوجه میشود که ماشین به مکان ناشناسی میرود. با زور و دعوا از ماشین پیاه میشود اما محلهای که وارد آن شده است را نمیشناسد. او چنین شرح میدهد: «دور میدانی بودم که نمیشناختم. گیج شده بودم و به دلیل استفاده از قرصهای اعصابم... بیشتر درمانده شدم. نه پلیسی آنجا بود و نه کسبهای و نه حتی عابری که بشود اعتماد کرد. تنها ماشینهای گذری بودند که جلویم ترمز میکردند. خیلی ترسیده بودم. حتی موبایل هم نداشتم که بتوانم با کسی تماسی بگیرم... در بین آن همه ماشینِ مزاحمی که برایم نگه داشته بودند، یک پراید قرمز با دو سرنشین که هر دو از قشر زحمت کش جامعه به نظر میرسیدند اعتماد مرا جلب کرد و احساس کردم میتوانم از آنها کمک بگیرم». ریحانه که به راننده نوعی حس اعتماد پیدا کرده است، از او خواهش میکند که او را به میدان آشنایی در شهر برساند. راننده نیز تقبل میکند؛ اما راننده دوم نیز به مانند راننده اول او را به جای نامعلومی میبرد: «یکباره به یک بیابان رسیدیم گویی که آخر آن کوچه تنگ شوم و سیاه، آخر دنیا بود. جلوی یک زمینی که تازه فنداسیون آن را ریخته بودند نگه داشت. داخلش چند کارگر بودند. راننده پیاده شد و به داخل رفت. ترسیده بودم، کسی از آنجا عبور نمیکرد. نه خانهای، نه آدمی، من بودم و سرنشین جلوی ماشین. اصلا حرف نمیزد. تا اینکه یک موتور سوار آمد با دو سر نشین... بر تعداد موتور سواران اضافه میشد. یک دفعه در ماشین باز شد، پسری با موهای جو گندمی که البته سن بالایی نداشت و پیدا بود موهایش را رنگ کرده است، به من گفت پیاده شو... گفتم: چرا... چنان زد توی گوشم که احساس کردم استخوان گونهام شکست و کشان کشان مرا با یک نفر دیگر به داخل اتاقکی که محل استراحت کارگران بود، برد. در داخل اتاقک یک چادر ۸ نفره بود با ۱۰ یا شایدم بیشتر از ۱۰ مرد، که مرا به داخلش پرتاپ کردند. احساس میکردم در یک دنیایی که واقعیت ندارد و شاید تنها یک خواب است رها شدهام..» [۲]
آنها ریحانه را با زور مجبور به کشیدن حشیش میکنند: «آنقدر ترسیده بودم که تصور چیزی جز فرار نداشتم و چشمهایم تنها زمینی را میدید که باید از رویش میگذشتم غافل از بلایی که قرار بود بر سرم آید. در برابر تمام ضجههای من، نالههایم و التماسهایم آنها تنها میخندیدند و مرا تحقیر میکردند. و همچون عروسک خیمه شب بازی مرا دوره کرده بودند. و هر کس از هر طرف بند بارانیم را میکشید و مرا بروی زمین میانداخت و من که گیج از آن دود بودم به هر طرف سکندری میخوردم. هر چند که تمام تلاشم را میکردم تا از دستشان بگریزم. مرد مو جو گندمی بقیه را بیرون کرد و گفت: لباست را در بیار. التماس کردم که شوهر دارم، بچه دارم. بارانیم را داد بالا و گفت: کو؟ تو که بچه نداری. گفتم: من یک دختر دارم. او تنهاست، بگذار بروم... محکم زد توی صورتم و با چاقویی که در دست داشت، گفت: اگر نذاری، صدایت که به جایی نمیرسد اما میکشمت. من داد میزدم و فقط داد میزدم... او با بیشرمی تمام به من تجاوز کرد و بعد از او یکی دیگر و یکی دیگر و... آنقدر داد زده بودم، گریه کرده بودم که دیگر توانی نداشتم اما در این زمان هیچکس نبود که به فریادم برسد. فقط صدای موتور سوارانی میآمد که دائم بر تعدادشان اضافه میشد و من تنها صدای دعواهایی را میشنیدم که به خاطر زودتر وارد شدن میآمد. سرهایی که موبایل به دست به داخل میآمدند...»
در نهایت ریحانه را به شهر آورده و رها میکنند؛ با این تهدید که اگر حرفی بزند عکس و فیلمهایی که از او گرفتهاند را پخش میکنند. ریحانه دو روز بعد جریان را با دوستش مطرح میکند و به اصرار او به خانوادهاش اطلاع میدهد. به اصرار مادرش به دادگاه میرود و شکایت میکند. در آگاهی از وی بازجویی میکنند: «آنقدر سرگرد پرونده سرم داد کشید که من با گریه گفتم اگر داد بزنید من نمیتوانم ماجرا را درست بگویم و بعد سرگرد آرام شد و گفت بگو. آنها تاکید داشتند که من دوست پسر دارم و رفتم پیش او و او مرا غافل گیر کرده و دوستانش را آورده. من هرچه قسم میخوردم آنها باور نمیکردند و میگفتند چون شوهر داری میترسی بگویی و من با تمام سخت بودن ماجرا، همه چیز را شفاف توضیح دادم. بعد از مدتی مرا فرستادند پزشک قانونی؛ و این درحالی بود که حتی پزشک آنجا گفت چرا اینقدر دیر. مسلما بعد از این مدت تشخیص سخت است چرا که بدن یک زن از توانایی ترمیم بالایی برخوردار است. فردای آن روز به پزشک زنان مراجعه کردم. بیشتر نگرانی من از بیماریهایی مثل ایدز و هپاتیت بود. دکترم بعد از شنیدن جریان در حالی که تحت تاثیر قرار گرفته بود حمایت شدید خودش را از من اعلام کرد و کاری کرد که تمام واکسنها را به رایگان تزریق کنم؛ و همچنین ترغیبم کرد که تا آخر این جریان بروم و از هیچ چیز نه بترسم و نه شرم داشته باشم...»
ریحانه به اصرار وکیل خود به همسرش اطلاع داد. او از این میترسید که همسرش از وی طلاق بخواهد: «به شوهرم گفتم. او رفت... بدون هیچ حرفی. نه تسکینی و نه پناهی و نه نشانی از دیواری که بتوانم پشت خستهام را برای ثانیهای تکیهاش دهم. او رفت... پس از گذشت ۲ هفته به خانه آمد. از آن به بعد زندگیم دیگر سر سوزنی نشانی از زنده بودن نداشت. شوهرم مدام برای مدت زیادی میرفت و من و دخترم را تنها میگذاشت. منی که از ترس آن بیشرفها حتی جرات خوابیدن نداشتم و دائم فکر میکردم همه جا با من هستند. حتی در خیابان. چرا که به من تذکر داده شده بود که برای خانوادهٔ متهم، رضایت از من مهم است. و ممکن است حتی تعقیب و یا تهدید شوم». ریحانه بر تعداد قرصهای آرام بخش خود میافزاید: «شبها تا چشمهایم را روی هم میگذاشتم در تاریکی چشمم، گویی چند نفر مثل سایه میپریدند روی من و من با فریاد چشمهایم را باز میکردم. شوهرم نه تنها توجهی به من نمیکرد که به من میگفت: هرزه، خیابانی، فاسد! دوست پسرت این بلا را سرت درآورد و من راهی بجز پناه بردن به قرصهایم نداشتم. در این مدت حتی اقدام به طلاق هم کرد که اگر مسئله مهریهام نبود تا امروز جدا شده بودیم...»
محلهای که ریحانه مورد تجاوز قرار گرفت شناسایی و چند نفر از افرادی که به او تجاوز کرده بودند دستگیر شدند. پرونده به دادگاه فرستاده شد: «پیش یک قاضی فرستاده شدم که تا به حال کسی مثل او مرا در زندگی ساقط نکرده بود. با کلی بیاحترامی به من تهمت زد. او هم گفت تو با آنها دوست بودی و چون میترسیدی حامله شوی، ماجرا را گفتی و من برای هزارمین بار، شکنجهٔ تعریف جریان را کشیدم. تا همهٔ آنها پیدا شدند و اقرار کردند و بالاخره حرف من را باور کردند. بعضی از خانواده آنها آمدند در خانهام... آنها گفتند قاضی پرونده آدرس مرا داده است که وکیلم گفت میتوانم از قاضی پرونده شکایت کنم. اما بیاحترامیهای قاضی و توهین به من آن هم در حضور متهمین... مرا از ادامه پرونده منصرف کرد. وکیلم که پرونده را به جایی رسانده بود، خواستار پول در مقابل خدماتش شد که من نداشتم و روی گفتنش را هم به وکیلم نداشتم، شوهرم که رهایم کرده بود و خانوادهام که دستشان تنگ بود... شوهرم بعد از گذشت ۲ سال هنوز انگشتش را به من نمیزند، خانه نمیآید و آشکارا و بدون هیچ ترسی به من خیانت میکند. من زندگیم، آیندهام و شوهرم را از دست دادهام و چیزی نیستم جز یک آدمی که در انتظار مرگ است. بعد از آن ماجرا چندین بار دست به خودکشی زدم که هر دفعه یکی به دادم رسید و مرا چند روز در بیمارستان بستری کردند...»
چند لایه گی خشونت علیه زنان
موارد مشابه ریحانه بسیار است. زنان خشونت دیده بسیاری هم هستند که شاید وضعیت حاد ریحانه را به ذهن متبادر نکنند ولی در وضعیتهای سختی گرفتارند که به تنهایی کمتر میتوانند از خشونت رها شوند. ریحانه ابتدا در لایه خشونت خانوادگی گرفتار است؛ خشونتی که او را از حقوق ذاتی خود از جمله حق تحصیل، حق کار و حق آزادی رفت و آمد محروم کرده است. زمانی که با لایه دیگر، خشونت در عرصه خیابان، روبه رو میشود و این دو لایه روی هم میافتد، در تلهای گرفتار میشود که همه زندگیاش را تحت تاثیر قرار داده و خروج از آن را برای وی با مشکل مواجه کرده یا حتی ناممکن میسازد. در چنین شرایطی، بدون حضور عاملیت دیگری که بتواند او را از این وضعیت رهایی بخشد یا روزنهای باشد، نمیتوان چندان امیدوار به ایجاد تغییرِ خوب برای او بود.
در زندگی ریحانه چه چیزهایی اتفاق افتاد که ریحانه هم اکنون در چنین وضعیتی گرفتار شده است؟ چگونه روی هم افتادن این دو لایه میتواند ریحانه را این چنین گیر بیاندازد.
- ریحانه تحت خشونت خانوادگی قرار دارد و برای او خارج شدن از این خشونت ـ به دلیل ساختارهای موجود در جامعه ـ بسیار سخت است.
- خشونت خانوادگی همسر ریحانه علیه او، به محرومیت از تحصیل و اشتغال وی منجر شده و او را با وابستگی مالی به شوهرش مواجه کرده است. او درگیر فقر زنانه است و هیچ اختیاری بر مال خود ندارد.
- او هیچ دوست و حامی ندارد چرا که همسرش او را منزوی کرده است.
- در اثر همین انزوا و دور بودن از اجتماع، به تدریج اعتماد به نفس خود را از دست داده و دچار افسردگی شده است؛ طوری که نمیتواند بدون قرصهای آرام بخش، زندگی خود را تحمل کند. او با کتکهای همسرش مواجه است که افسردگی او را بیشتر میکند و او را منزویتر میسازد.
- در روز واقعه، در اثر همین خشونت خانوادگی به خیابان پناه میبرد اما در آنجا کسی حامی او نیست و شهری که زمانی آن را به خوبی میشناخت دیگر نمیشناسد.
- موبایل و کیف پول او توسط همسرش ضبط شده است. همه این عوامل، بروز خشونت خیابانی را برای عاملان تجاوز جمعی علیه او هموار میکند.
- زمانی که ریحانه بالاخره میخواهد شکایت کند رسیدگی به شکایت او کند صورت میگیرد.
- در کلانتری و دادگاه با اهانت روبه رو میشود.
- هیچ مددکار یا روانشناسی برای کمک به اوضاع روحی وی و دختر کوچکش که اکنون در دستان ناتوان اوست، معرفی نمیشود.
- برای وکیل پولی ندارد و در نهایت دادگاه را نصفه کاره رها میکند در حالی که خود را از همیشه افسردهتر و درماندهتر مییابد. در واقع، نه تنها برای درمان او اقدامی نمیشود بلکه خود او متهم میشود به اینکه رفتار پرخطری داشته است.
- پدر ریحانه تحت تاثیر این ماجرا دچار ناراحتی قلبی شده و در نهایت ریحانه با مرگ او مواجه میشود.
- همه این پیامدهای بعد از خشونت خیابانی که ریحانه با آن مواجه است با خشونت خانوادگی که به دلیل همین موضوع شدت گرفته است، تلاقی دارد و ریحانه را چنان گرفتار میکند که نمیتواند جز بیان آن راهی پیدا کند.
- او مادر خود را گاهی شماتت میکند که چرا از او خواسته که شکایت کند تا همسرش از او روی برگردانده و خشونت علیه وی را گسترش دهد یا دادگاه به او توهین کند و...
چه کسانی مسئول هستند؟
بعد از دوسال، واقعه تجاوز جمعی به ریحانه را شنیدم و متوجه شدم که او دختر یکی از فعالان زنان است، در همین نزدیکی ما. در طول این دو سال من با او در ارتباط بودم به خانهشان رفته بودم بدون اینکه از آن خبردار باشم. وقتی نامه ریحانه را خواندم و به چند خبرنگار که فکر میکردم نسبت به این موضوعات بیشتر حساس هستند فرستادم، بعد از مدت طولانی سرانجام یکی از خبرنگاران با دشواری توانست گزارش کوچکی در صفحه حوادث منتشر کند، اما هیچ روزنامه یا خبرگزاریِ دیگری حاضر به این کار نشد. یکی گفت این ماجرا ساختگی است. یکی دیگر بهانه آورد که تقصیر خود او بوده که سوار ماشین شده؛ گویا اگر زنی تحت هر شرایطی سوار ماشینی شود اشکالی ندارد که مورد تجاوز جمعی قرار گیرد. یکی دیگر گفت اگر این ماجرا ثابت شود این افراد اعدام میشوند و با اعدام مخالف است. دیگران نیز اجازه نداشتند این نوع گزارشها را کار کنند، به ویژه اگر خبررسان خود سوژه باشد نه وکیل او. یعنی درست زمانی که خبرنگارها خوشحال هستند که به دلیل تغییر شرایط سیاسی حالا دیگر میتوانند برخی مسائل سیاسی که قبلا اجازه نداشتند را در روزنامهها کار کنند، همچنان انتشار یک گزارش از تجاوز جمعی به یک زن که به طور رسمی دادگاهی برای آن تشکیل شده است با دشواری بسیار مواجه است. در حالی که، چنین موضوعی در هند اعتراض خیابانی به همراه داشت.
این موضوع در دو قدمی ما اتفاق افتاده، گویا دیگر به خودمان خیلی نزدیک شده است. چندی پیش یکی از اقوام من شرح داد که یک بار هنگام برگشتن از سرکار برای رهایی از راننده ماشین که میخواسته او را از شهر خارج کند، مجبور شده وسط اتوبان از ماشین به بیرون بپرد و پایش بشکند. او نیز شکایت کرده بود ولی جرات بیان این موضوع را به پدر خود نداشت؛ چرا که میترسید پدرش او را از کار کردن منصرف کند. به ریحانه نیز در دادگاه گفته بودند که چرا خود را از ماشین به بیرون پرت نکرده: «اگر میمردی بهتر از این بود که با این وضعیت زنده ماندهای». البته این درست است که شاید مرگ برای او راه حل بهتری از زنده بودن میان جامعهای بود که خود را در قبال وضعیتی که برای زنان ایجاد کرده مسئول نمیبیند. در عوض آنها را مجبور به محدود شدن میکند تا مشکلی برایشان پیش نیاید.
جامعه چگونه دربرابر افرادی هم چون ریحانه یا زنان دیگر که هنوز مورد تجاوز قرار نگرفتهاند ولی از ترس تجاوز رفت و آمد خود را کنترل میکنند، مسئول است؟ چه کسانی یا نهادهایی پس از واقعه مسئول هستند؟
نهادهای جامعه از جمله خانواده، باورهای عمومی، قانون (نظام قانون گذاری و نظام قضایی)، نظام آموزش و پرورش، رسانههای عمومی، و نهادهای جامعه مدنی، همگی در برابر چنین وقایعی چه پیش از آن و چه پس از آن مسئولیت دارند.
- خانواده اولین نهاد است که در چنین وقایعی میتواند نقش تعیین کننده داشته باشد. ریحانه توانست با خانواده خود این ماجرا را در میان بگذارد و از حمایت آنها برخوردار شود ولی نه تنها از حمایت همسر خود محروم بلکه با خشونتهای بیشتر وی نیز مواجه شد. در بسیاری از موارد، زنان و دختران از ترس واکنش خانواده خود هرگز جرات بیان آنچه بر آنها روی داده را به آنها ندارند کهگاه باعث میشود از شکایت یا حتی درمان خود صرف نظر کنند. ضمن آنکه حضور خانواده در کنار افراد آسیب دیده در پیگیری شکایت و درمان بسیار لازم است.
- از طرف دیگر، باورهای عمومی در رابطه با تجاوز و خشونت جنسی اغلب خشونت دیدگان را مقصر میدانند و برای همین به سکوت آنها کمک میکنند. موضوعی که سبب میشود به درستی صدای این افراد شنیده نشود. برای اینکه ابتدا افکار عمومی نسبت به اینکه فرد مورد تجاوز یا آزار جنسی قرار گرفته، مقصر بوده یا نه قضاوت میکند و اگر فرد آسیب دیده را مقصر ندانست سپس پای حمایتگری به وسط میآید؛ آیا این زن وقت مناسبی از خانه بیرون آمده؟ آیا پوشش مناسبی داشته؟ آیا رفتار به جایی داشته؟ تنها در ایران این مسئله بارز نیست بلکه در بسیاری از نقاط جهان همچنان زنان هستند که خود متهم میشوند زمانی که مورد آزار جنسی قرار میگیرند. اول از همه، طرز پوشش آنها و رفتارشان مورد سنجش قرار میگیرد. در حالی که، زنان از همه گروهها و تفکرات و در همه ساعات روز دچار آزار خیابانی میشوند؛ چه زنانی که بسیار پوشیدهاند یا آنهایی که کمتر، چه کسانی که وسط روز به بیرون میروند یا شب. اما اگر زنان دسته دوم به پلیس مراجعه کنند بیشتر ممکن است با اهمال یا حتی خشونت مجریان و ضابطان دستگاه قضایی مواجه شوند. گستردگی این باور در ایران را میتوان با شعارهایی که بر روی در و دیوار شهرها (و حتی روستاها) نوشته شده دریافت؛ شعارهایی که همگی به زنان یادآور میشود خود را بپوشانند و حیا داشته باشند. اما برای یک بار هم که شده مردان مورد خطاب قرار نمیگیرند تا زنان را مورد آزار جنسی یا تجاوز قرار ندهند؛ امری که این روزها در حال عادی شدن است.
- همین باور عمومی در دستگاه قضایی نیز وجود دارد. شاید برای ضابطان قضایی راحتتر باشد که مقصر را زنی بدانند که به دادگاه شکایت کرده؛ اما عدم توجه به چنین مسالهای منجر به بروز بیشتر آن و گرفتاری بیشتر خود دستگاه قضایی و در نهایت جامعه میشود. کما اینکه در ماجرای ریحانه، تجاوز در محلهای روی داده است که قبلا نیز به عنوان محلهای ناامن به ویژه برای زنان و دختران شناخته شده بود. از این دست محلهها در کنار شهرهای بزرگ کم نیستند. محلههایی که نزدیک به شهر هستند و به راحتی میشود زنان و کودکان را به آنجا برد و مورد آزار قرار داد، در حالی که هیچ نظارتی بر آن وجود ندارد، مگر در طرحهای ضربتی. بنابراین بخشی از تقصیر نیز به گردن ضابطان قضایی و بخش دیگر مربوط به امور شهری است. مسئولان شهری میبایست برای امنیت فضاهای بیدفاع شهری اقدامهای موثرتری انجام دهند.
- قانون نیز بسیار مقصر است. قانونگذار در ایران بیشتر به دنبال مجازات از طریق تنبیههای بدنی سخت است و هیچ تلاشی در جهت پیشگیری از جرم نمیکند. براساس ماده ۶۱۹ قانون مجازات اسلامی مصوب سال ۱۳۹۲ مزاحمت خیابانی به عنوان جرم تعریف شده است: «هر کس در اماکن عمومییا معابر متعرض یا مزاحم اطفال یا زنان شود یا با الفاظ و حرکات مخالف شئون و حیثیت به آنان توهین کند به حبس از دو تا شش ماه و تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهد شد.» همچنین طبق بند ت ماده ۲۲۴ این قانون حد زنای به عنف موجب اعدام زانی است. بنابراین، چنین مزاحمتهایی اگر به حد تجاوز برسد و اثبات شود که زن آسیب دیده از واقعه مقصر نبوده است- نه در زمان بدی به خیابان آمده و نه پوشش بدی داشته- چنان مجازات سنگینی به دنبال دارد که برخی آسیب دیدگان را از شکایت منصرف یا مدافعانشان را از حمایت آنها باز میدارد. یعنی دستگاه قضایی اگر به روش خود به این برداشت برسد که شاکی مقصر نیست، تمام تقصیر را بر دوش متجاوزان میاندازد و به سرعت میخواهد آنها را از روی زمین محو کند؛ گاهی نیز با اعدامهای در ملاء عام. اگر چه میدانیم که متجاوزان مقصر هستند، اما تمام تقصیر را به گردن آنها انداختن بدون توجه به ساختارهایی که شرایط موجود را برساختهاند (از جمله تبعیض جنسیتی در نهادهای جامعه)، تنها پاک کردن صورت مسئله است. این مسئله دست برخی رسانهها یا نهادهای مدنی دیگر را که میانهای با اعدام ندارند، میبندد و حتی برای پزشک قانونی و دیگر مراجع، رسیدگی به چنین مواردی را دشوار میکند. در حالی که اعدام این افراد نه تنها باری را از دوش جامعه بر نداشته بلکه در این سالها دیدهایم که قبح ماجرا را نیز از بین برده و به رشد آن کمک کرده است. در مورد مزاحمتهای خیابانی هم همین طور است. در حالی که هیچ تمهیدی برای پیش گیری از مزاحمت خیابانی و ارتقای آگاهی در این زمینه صورت نگرفته، در صورت اثبات جرم متهم مجازات کیفری میبیند. موضوعی که در رسیدگی به این جرایم اهمیت بیشتری دارد، ایجاد تحول در نگرشهای فرهنگی نسبت به زنان است که با ایجاد تنها دو ماده قانونی کیفری قابل حل نیست.
- نظام آموزشی در ایران نهاد دیگری است که به دلیل خلاء آموزشی که در این زمینه وجود دارد به بازنگری احتیاج دارد. هیچ گونه آموزشی به زنان و دختران برای پیشگیری از خشونت خیابانی داده نمیشود. همچنین پسران در مدارس آموزش نمیبینند که چنین رفتاری را انجام ندهند. به ریحانه میگویند چرا درست رفتار نکرده یا باید چه میکرده اما او کجا این آموزشها را دیده است که بداند چه باید بکند؟ چه آموزش دیگری به زنان و دختران داده میشود جز اینکه باید خود را بپوشانند یا ساعات محدودی به خیابان بیایند؟ در حالی که میشود به آنها آموزش داد زمانی که با این مسئله مواجه میشوند بهتر است چگونه رفتار کنند. از طرف دیگر برای نحوه برخورد با این مسئله، هیچ آموزشی به کسانی که با افراد آسیب دیده از تجاوز مواجه هستند- از جمله ضابطان قضایی، رسانهها، پزشکان و پرستاران و از همه مهمتر شاهدان واقعه- داده نمیشود. واقعیت آن است که فرد آسیب دیده از تجاوز، ممکن است به شدت مورد آسیب روانی قرار گرفته و تمام زندگیاش متاثر از آن شود. پیامدهای چنین اتفاقهایی گاهی بسیار حادتر از خود واقعه هستند. اگر چه این افراد ممکن است در چنین واقعهای زنده بمانند، اما ماجرا برای آنها تمام نشده است و نیازهای بسیار جدی در زمینه بازیافت سلامت خود دارند. برای همین، رفتار با آنها بسیار حساس و تعیین کننده است و میبایست در درجه اول مورد حمایت اورژانسی قرار بگیرند. نه آنکه دادگاه محل زندگی آنها را برای کسانی که علیه آنها شکایت کرده، فاش کند.
- در نهایت ضعف جامعه مدنی که در قبال چنین جرایمی واکنشی در خور نشان نمیدهد بزرگترین تشویق برای ادامه این روند است. اگر سازمانهای زنان اجازه تشکل یابی داشتند و اگر میتوانستند بر روی این مسائل کار کنند بدون آنکه به سیاه نمایی متهم شوند، اگر رسانهها اجازه انتشار چنین اخباری را بیشتر پیدا میکردند، اگر دانشگاهها محلی بود که بشود در آن به سادگی درباره این مسائل و حل آن تحقیق و بررسی کرد، قطعا وضعیت نمیتوانست این چنین مبهم و پیچیده بماند.
[۱] - برای حفظ هویت وی، از نام واقعی در این مقاله استفاده نشده است.
[۲] - برگرفته از نامه ریحانه
منبع: تا قانون خانواده برابر
نویسنده: جلوه جواهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر