۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

ستاره و شکیب ، کوچک اما ....








تلفن خانهء پدربزرگ زنگ زد . شکیب که تازه بعد از جشن تولد سه سالگی اش ، مادرش را برای رفتن به زندان بدرقه کرده بود ، گوشی را برداشت مامان انیسا بود از زندان زنگ میزد مامان گفت :  " الو شکیب جون  خوبی مامان ؟ چیکار میکنی ؟ " و او کودکانه و بی ریا گفت : " دارم صبر میکنم " .
شکیب از وقتی که یکساله بود با صبر آشنا شد همان موقع که پدرش راهی زندان شد و حالا پدر و مادرش - مانند مامان بزرگ صهبا که سه سال را در اوین سپری کرد - هردو در زندان بودند .  فقط به خاطر داشتن فکر و عقیده ای متفاوت .
یک روز بعد از آنکه مامان انیسا به زندان رفت  ستاره که حالا هشت ساله شده بود  در کابین ملاقات زندان به پدرش گفت : " بابا وقتی شما به زندان رفتی من سعی کردم تحمل کنم و در مدت این دو سال احساس کردم ذره ذره یک برج بلند استقامت ساختم ولی دیروز که مامان هم به زندان آمد یکهو احساس کردم تمام این برج پایین ریخت "  بابا سیامک به او گفت :  " دخترم من فکر میکنم اون برج اونقدر قوی و محکم هست که هیچوقت فرو نمی ریزه . به نظر من اون برج اونقدر زیبا و قوی بوده که سرنوشت از تو خواسته یکی دیگه هم بسازی " .
دنیای آینده آنچیزی است که کودکان ما از هم اکنون با خشت و گل صبر و استقامت آنرا میسازند . اما نقش من و شما برای ساختن دنیایی با برجهای محکم ، بلند ، زیبا و دنیایی بدون تعصب چیست  ؟ ما چگونه سهم خود را در کمک به این کوچکان بزرگ ادا خواهیم کرد ؟
توضیحات :
سیامک ایقانی ، پدر ستاره و شکیب  به علت بهایی بودن به 3 سال زندان محکوم است. او از سال 1389 تا کنون در زندان سمنان دوران محکومیت خود را سپری میکند .
انیسا فناییان  مادر ستاره و شکیب  به علت بهایی بودن به 22 ماه حبس محکوم شد . او از سال 1391 تا کنون در زندان زنان سمنان زندانی است .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر